برادر ناتنی
part 10
بعد از اون بغلم کرد و دم گوشم گفت:این یه انتقام کوچیک از جونگو بود.
بقیه رو بعدا انجام میدم و بعدش دستمو گرفت و به سمت هتلی که گرفته بودیم حرکت کرد.
قرار بود سه نفره توی یه اتاق بخوابیم و من واقعا مونده بودم چجوری میخایم همچین کاری کنیم😐
اول میخاستن منو بفرستن رو کاناپه ولی مگه من قبول میکنم؟
اول از همه به سمت تخت رفتمو خودمو روی تخت انداختم که یونگیم سریع اومد کنارم و فقط جونگو مونده بود.
نگاه پوکری بهمون انداخت و رفت روی کاناپه.
ماهم راحت روی تخت دراز کشیدیم که یونگی سرشو روی شکمم گذاشت چیزی نگفتم چون یاد اون حرفش توی خونه افتادم:من توی این سفر دوست پسر تو هستم!
راستش حس خوبی بود که یونگی دوست پسرم باشه ولی نمیشه چون اون برادرمه داشت با گوشی کار میکرد و منم سرم تو گوشی بود.
که یه دفعه گوشیم زنگ خورد سریع جواب دادم کسی نبود جزززز.
درسته یومی دوست گاو من:الوووو سلاممم اتت گاوهههه مننننن
ات:سلاممم خرهههه چطورییی
یومی:خوبم چاگیا
ات:اوو چه عجب مثل ادم حرف زدی
یومی:خب میخواستم بگم میخام باهات تصویری حرف بزنمو دوست پسرمو بهت معرفی کنم.
ات:الان؟؟
یومی:اره خب مگه چشه
ات:اوکیی
بزار اماده شم و قطع کردم.
موهامو درست کردمو رژ کم رنگی زدم ولی یونگی قصد نداشت سرشو برداره و منم چیزی نگفتم.
منتظر بودم که گوشیم زنگ خورد.
بعد از اون بغلم کرد و دم گوشم گفت:این یه انتقام کوچیک از جونگو بود.
بقیه رو بعدا انجام میدم و بعدش دستمو گرفت و به سمت هتلی که گرفته بودیم حرکت کرد.
قرار بود سه نفره توی یه اتاق بخوابیم و من واقعا مونده بودم چجوری میخایم همچین کاری کنیم😐
اول میخاستن منو بفرستن رو کاناپه ولی مگه من قبول میکنم؟
اول از همه به سمت تخت رفتمو خودمو روی تخت انداختم که یونگیم سریع اومد کنارم و فقط جونگو مونده بود.
نگاه پوکری بهمون انداخت و رفت روی کاناپه.
ماهم راحت روی تخت دراز کشیدیم که یونگی سرشو روی شکمم گذاشت چیزی نگفتم چون یاد اون حرفش توی خونه افتادم:من توی این سفر دوست پسر تو هستم!
راستش حس خوبی بود که یونگی دوست پسرم باشه ولی نمیشه چون اون برادرمه داشت با گوشی کار میکرد و منم سرم تو گوشی بود.
که یه دفعه گوشیم زنگ خورد سریع جواب دادم کسی نبود جزززز.
درسته یومی دوست گاو من:الوووو سلاممم اتت گاوهههه مننننن
ات:سلاممم خرهههه چطورییی
یومی:خوبم چاگیا
ات:اوو چه عجب مثل ادم حرف زدی
یومی:خب میخواستم بگم میخام باهات تصویری حرف بزنمو دوست پسرمو بهت معرفی کنم.
ات:الان؟؟
یومی:اره خب مگه چشه
ات:اوکیی
بزار اماده شم و قطع کردم.
موهامو درست کردمو رژ کم رنگی زدم ولی یونگی قصد نداشت سرشو برداره و منم چیزی نگفتم.
منتظر بودم که گوشیم زنگ خورد.
۴۳.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.