مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:3
از خواب بیدار شدم به کنارم نگاه مردم
مثل همیشه جیمین نبود
امروز نوبت دکتر داشتم
چند روزی میشد ک حالم خیلی خوب نبود
اماده شدم و رفتم تا ب لینا سر بزنم در رو باز کردم و دیدم پرستارش داره براش شیر درست میکنه
¢سلام خانم
-سلام عزیزم
رفتم سمت لینا و بغلش کردم
-چطوری کوچولو من
گونشو بوسیدم
-اگر اتفاقی افتاد بهم خبر بده من باید برم دکتر
¢شما خوبین خانم اتفاقی افتاده؟
-من خوبم شما مراقب خودتون باشید
از اتاق در اومدم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم سمت بیمارستان
...
دکتر داشت به ازمایشم نگاه میکرد
-چ اتفاقی افتاده
~ات توکه ی بچه داری چطور نفهمیدی حامله ای
ی لحظه شوکه شدم
-ح.حاملم؟
~اره سه هفتشه
این چطور ممکن بود"ببین برار جان بچه از ت لپ لپ در نیومده ک خودت میدونی چیکار کردین"
-ممنون من میرم دیگه
و سریع از مطب اومدم بیرون
لینا خیلی کوچیک بود و من الان بچه نمیخاستم
باید با جیمین حرف میزدم
رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم سوییچ رو ب نگهبان دادم و رفتم داخل خیلی تشنم بود رفتم سمت اشپز خونه دیدم جیمین داره اشپزی میکنه
-سلام
برگشت سمتم
+های بیبی
-چرا الان اومدی خونه
+کارا توی شرکت زود تمام شد گفتم بیام پیش زن و بچم اگ میخای تا برم
-نه خوشحال شدم ک اینجایی میخاستم باهات حرف بزنم
+با لباسات رو عوض کن الان میام
-اوکی لینا کجاست
+خوابه
-اوکی
رفتم توی اتاقمون و لباس هام رو عوض کردم
رفتم دایین دیدم ک جیمین میز رو چیده
+بیا غذا بخوریم بعدا حرف میزنیم
-باشه
نشستیم سر میز اما اصلا نمیتونستم غذا بخورم
+چیزی شده نکنه خوشمزه نیست
-نه خیلی خوشمزست گشنم نیست
+برو بشین تا بیام باهم حرف بزنیم مشخصه اتفاقی افتادع...ادامه دارد
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
از خواب بیدار شدم به کنارم نگاه مردم
مثل همیشه جیمین نبود
امروز نوبت دکتر داشتم
چند روزی میشد ک حالم خیلی خوب نبود
اماده شدم و رفتم تا ب لینا سر بزنم در رو باز کردم و دیدم پرستارش داره براش شیر درست میکنه
¢سلام خانم
-سلام عزیزم
رفتم سمت لینا و بغلش کردم
-چطوری کوچولو من
گونشو بوسیدم
-اگر اتفاقی افتاد بهم خبر بده من باید برم دکتر
¢شما خوبین خانم اتفاقی افتاده؟
-من خوبم شما مراقب خودتون باشید
از اتاق در اومدم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم سمت بیمارستان
...
دکتر داشت به ازمایشم نگاه میکرد
-چ اتفاقی افتاده
~ات توکه ی بچه داری چطور نفهمیدی حامله ای
ی لحظه شوکه شدم
-ح.حاملم؟
~اره سه هفتشه
این چطور ممکن بود"ببین برار جان بچه از ت لپ لپ در نیومده ک خودت میدونی چیکار کردین"
-ممنون من میرم دیگه
و سریع از مطب اومدم بیرون
لینا خیلی کوچیک بود و من الان بچه نمیخاستم
باید با جیمین حرف میزدم
رسیدم خونه و از ماشین پیاده شدم سوییچ رو ب نگهبان دادم و رفتم داخل خیلی تشنم بود رفتم سمت اشپز خونه دیدم جیمین داره اشپزی میکنه
-سلام
برگشت سمتم
+های بیبی
-چرا الان اومدی خونه
+کارا توی شرکت زود تمام شد گفتم بیام پیش زن و بچم اگ میخای تا برم
-نه خوشحال شدم ک اینجایی میخاستم باهات حرف بزنم
+با لباسات رو عوض کن الان میام
-اوکی لینا کجاست
+خوابه
-اوکی
رفتم توی اتاقمون و لباس هام رو عوض کردم
رفتم دایین دیدم ک جیمین میز رو چیده
+بیا غذا بخوریم بعدا حرف میزنیم
-باشه
نشستیم سر میز اما اصلا نمیتونستم غذا بخورم
+چیزی شده نکنه خوشمزه نیست
-نه خیلی خوشمزست گشنم نیست
+برو بشین تا بیام باهم حرف بزنیم مشخصه اتفاقی افتادع...ادامه دارد
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۴۹.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.