سیاه و سفید(پارت9)
چویا:و…ورلا..ین
دازای:ورلاین؟اون کیه
چویا:داداشمه
دازای:خب کجاش بده
ذهن چویا:گفته نباید عاشق بشم
اکوتاگاوا:خب منو اتسوشی میریم بیرون
قبل اینکه چویا بگه کجا میرید اونا رفتن
ذهن چویا:دیگه بدتر الان چجوری بهش بفهمونم بجز دازای دوتا دوست دیگه هم دارم
دازای:خب کی میاد
چویا:الان
دازای:(شوک)الان؟؟
چویا:اره
دینگ دینگ*(صدای در)
(من:ورلاین میزاشتی دو دیقه بکشه بعد)
چویا میره در رو باز میکنه
ورلاین:داداشیییییییییی
و میپره تو بغل چویا
ورلاین:اون کیه دوستته(سریع به دازای دست میده)سلام من ورلاینم برادر بزرگتر چویا
دازای:اها پس شما داداش چو…
یهو چویا از اون پشت با ادا بهش میگه نگو چوچو
دازای:پس شما داداش چوچویید
ورلاین:بله؟(غیرتی شد)
چویا یکی میزنه تو سر خودشو بعد سریع دست دازایو میکشه میبرتش تو اتاق
(تو اتاق)
چویا:خرخدا مگه نمیگم نگو چوچو
دازای:ببخشید نفهمیدم حالا مگه چه عیبی داره
چویا:هیچی داداشم میکشتمون حالا بیخیال دیگه لطفا چوچو صدام نکن بیا بریم بیرون
دازای و چویا میرن رو مبل میشینن
ذهن ورلاین:حس میکنم داداش از این پسره خوشش میاد
دازای:ببخشید خودمو معرفی نکردم من دازای هستم
ورلاین:خوشبختم میگم شما دوتا که انگاری همدیگه رو دوس دارید(با سوال به چیزی که میخواد میرسه)
دازای:چی نه نه(سرخ)
چویا:چی میگی ورلاین(سرخ)
ورلاین:باشه باشه
چویا:اخیش(اروم)
ورلاین:من این پسره رو میکشم(زیرلب)
دازای:…
ببخشید طولانی نبود
دازای:ورلاین؟اون کیه
چویا:داداشمه
دازای:خب کجاش بده
ذهن چویا:گفته نباید عاشق بشم
اکوتاگاوا:خب منو اتسوشی میریم بیرون
قبل اینکه چویا بگه کجا میرید اونا رفتن
ذهن چویا:دیگه بدتر الان چجوری بهش بفهمونم بجز دازای دوتا دوست دیگه هم دارم
دازای:خب کی میاد
چویا:الان
دازای:(شوک)الان؟؟
چویا:اره
دینگ دینگ*(صدای در)
(من:ورلاین میزاشتی دو دیقه بکشه بعد)
چویا میره در رو باز میکنه
ورلاین:داداشیییییییییی
و میپره تو بغل چویا
ورلاین:اون کیه دوستته(سریع به دازای دست میده)سلام من ورلاینم برادر بزرگتر چویا
دازای:اها پس شما داداش چو…
یهو چویا از اون پشت با ادا بهش میگه نگو چوچو
دازای:پس شما داداش چوچویید
ورلاین:بله؟(غیرتی شد)
چویا یکی میزنه تو سر خودشو بعد سریع دست دازایو میکشه میبرتش تو اتاق
(تو اتاق)
چویا:خرخدا مگه نمیگم نگو چوچو
دازای:ببخشید نفهمیدم حالا مگه چه عیبی داره
چویا:هیچی داداشم میکشتمون حالا بیخیال دیگه لطفا چوچو صدام نکن بیا بریم بیرون
دازای و چویا میرن رو مبل میشینن
ذهن ورلاین:حس میکنم داداش از این پسره خوشش میاد
دازای:ببخشید خودمو معرفی نکردم من دازای هستم
ورلاین:خوشبختم میگم شما دوتا که انگاری همدیگه رو دوس دارید(با سوال به چیزی که میخواد میرسه)
دازای:چی نه نه(سرخ)
چویا:چی میگی ورلاین(سرخ)
ورلاین:باشه باشه
چویا:اخیش(اروم)
ورلاین:من این پسره رو میکشم(زیرلب)
دازای:…
ببخشید طولانی نبود
۶.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.