فیک روز سیاه پارت اول
فلش بک به یک سال قبل:
بالاخره رسیدم،بالای ساختمان مدرسه مکانی که هروقت ناراحت بودم میآمدم چون منظرش بهم آرامش میده یه صندلی پیدا کردم و روش نشستم و مثل همیشه به زندگیم فکر کردم
مادرم موقع تولد من جونش رو از دست داد برادر بزرگترم هم که مدت هاست ناپدید شده پدرم هم از اول تولدم از من متنفر بود اون هنوز من رو کتک میزنه هنوز هم کبودی ها و جای زخم های زیادی دارم توی این زندگی کوفتی هیچکس به من توجه نمیکنه همه من رو پس میزنن همه من و اذیت میکنن حتی پدر خودم!...
حدود نیم ساعت موندم ولی دیگه سردم شده بود برای همین پیاده به سمت خونه حرکت کردم وقتی رسیدم کلید انداختم تو در و در رو باز کردم پدر داشت با یه مرد صحبت میکرد منم اهمیت ندادم داشتم میرفتم تو اتاقم که پدر گفت:(بالاخره خودش اومد ا/ت برو وسایلت رو جمع کن داری از اینجا میری.) تعجب کرده بودم می دونستم از من متنفره ولی فکر نمیکردم در این حد برای همین پرسیدم:(چرا؟) گفت:(چون فروختمت.) وقتی این رو گفت دیگه هیچی نگفتم فقط بهش خیره شدم اما مثل اینکه مدت زیادی بهش خیره شدم چون پدر فریاد زد:(بسه دیگه برو وسایلت رو جمع کن) نمیدونستم چی بگم برای همین بهت زده رفتم وسایلم رو داخل کیف دستبافتم گذاشتم وسایل زیادی نداشتم برای عمین به سرعت جمع شد وقتی همه چی رو برداشتم رفتم پایین اما اثری از اون مرد یا پدر نبود برای همین در سکوت و تنها به سمت در ورودی حرکت کردم از پله ها پایین رفتم و به حیاط جلویی رسیدم اون مرد با یه ماشین سیاه و لوکس منتظرم بود اون حتی راننده شخصی هم داشت بهم اشاره کرد که تو ماشین بشینم راننده در رو برام باز کرد منم نشستم ماشینکه حرکت کرد تنها صدایی که شنیده میشد صدای باد بود هیچکس به خودش جرئت نداد سکوت رو بشکنه پس منم ادامش دادم(علامت تهیونگ_علامت ا/ت+)
_اسمت چیه؟
+اسمم جئون ا/ت هست
_آهان
بعد از این مکالمه کوتاه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا اینکه ماشین وارد یه عمارت شد عمارتی که تم سیاه و سفید داشت عمارتی که بعدا تبدیل به کابوسم های شیانم میشه پیاده که شدیم من رو به عمارت راهنمایی کرد(علامت آجوما×)
_آجوما
×بله تهیونگ
_میتونی به این دختر کمک کنی و بهش یونیفرم خدمتکاری بدی؟
+خدمتکاری؟؟من برای خدمتکاری اینجام؟؟( توی دلش)
× بله چشم کمکش میکنم
_خوبه من میرم بالا
پایان فلش بک
الان یک سال از اون روز سیاه می گذره! یک سال از اینکه وارد این خراب شده شده! یک سال از اینکه خدمتکار شدم!...
.
.
.
خب اینم از پارت اول فیک فالو و کامنت یادتون نره💖
بالاخره رسیدم،بالای ساختمان مدرسه مکانی که هروقت ناراحت بودم میآمدم چون منظرش بهم آرامش میده یه صندلی پیدا کردم و روش نشستم و مثل همیشه به زندگیم فکر کردم
مادرم موقع تولد من جونش رو از دست داد برادر بزرگترم هم که مدت هاست ناپدید شده پدرم هم از اول تولدم از من متنفر بود اون هنوز من رو کتک میزنه هنوز هم کبودی ها و جای زخم های زیادی دارم توی این زندگی کوفتی هیچکس به من توجه نمیکنه همه من رو پس میزنن همه من و اذیت میکنن حتی پدر خودم!...
حدود نیم ساعت موندم ولی دیگه سردم شده بود برای همین پیاده به سمت خونه حرکت کردم وقتی رسیدم کلید انداختم تو در و در رو باز کردم پدر داشت با یه مرد صحبت میکرد منم اهمیت ندادم داشتم میرفتم تو اتاقم که پدر گفت:(بالاخره خودش اومد ا/ت برو وسایلت رو جمع کن داری از اینجا میری.) تعجب کرده بودم می دونستم از من متنفره ولی فکر نمیکردم در این حد برای همین پرسیدم:(چرا؟) گفت:(چون فروختمت.) وقتی این رو گفت دیگه هیچی نگفتم فقط بهش خیره شدم اما مثل اینکه مدت زیادی بهش خیره شدم چون پدر فریاد زد:(بسه دیگه برو وسایلت رو جمع کن) نمیدونستم چی بگم برای همین بهت زده رفتم وسایلم رو داخل کیف دستبافتم گذاشتم وسایل زیادی نداشتم برای عمین به سرعت جمع شد وقتی همه چی رو برداشتم رفتم پایین اما اثری از اون مرد یا پدر نبود برای همین در سکوت و تنها به سمت در ورودی حرکت کردم از پله ها پایین رفتم و به حیاط جلویی رسیدم اون مرد با یه ماشین سیاه و لوکس منتظرم بود اون حتی راننده شخصی هم داشت بهم اشاره کرد که تو ماشین بشینم راننده در رو برام باز کرد منم نشستم ماشینکه حرکت کرد تنها صدایی که شنیده میشد صدای باد بود هیچکس به خودش جرئت نداد سکوت رو بشکنه پس منم ادامش دادم(علامت تهیونگ_علامت ا/ت+)
_اسمت چیه؟
+اسمم جئون ا/ت هست
_آهان
بعد از این مکالمه کوتاه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا اینکه ماشین وارد یه عمارت شد عمارتی که تم سیاه و سفید داشت عمارتی که بعدا تبدیل به کابوسم های شیانم میشه پیاده که شدیم من رو به عمارت راهنمایی کرد(علامت آجوما×)
_آجوما
×بله تهیونگ
_میتونی به این دختر کمک کنی و بهش یونیفرم خدمتکاری بدی؟
+خدمتکاری؟؟من برای خدمتکاری اینجام؟؟( توی دلش)
× بله چشم کمکش میکنم
_خوبه من میرم بالا
پایان فلش بک
الان یک سال از اون روز سیاه می گذره! یک سال از اینکه وارد این خراب شده شده! یک سال از اینکه خدمتکار شدم!...
.
.
.
خب اینم از پارت اول فیک فالو و کامنت یادتون نره💖
۲.۴k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.