تک پارتی فلیکس:)
وقتی میرید خونه ی مادرش 🌃
آروم از حموم بیرون اومدی و به سمت لباسی که از قبل انتخاب کردی و روی تخت بود رو به همراه لباس زیرت پوشیدی. لباس زیبایی بود که تو و فلیکس دیروز با هم خریده بودید. لباسی مجلسی آبی رنگی تا بالای زانو هات بود که آستین هاش توری بودن. آروم لباس رو پوشیدی اما نتونستی زیپ لباس رو کامل ببندی. همون موقع فلیکس در اتاق رو باز کرد و متوجه موضوع شد. پشتت ایستاد و دستتو کنار زد و بوسه ای به کمرت زد که هیسی کوتاه کشیدی. بعد آروم زیپ لباس رو بالا کشید و رو به روت ایستاد تا لباس جدیدی رو خریده بودید توی تنت ببینه. به خاطر انتخاب خوبش به خودش آفرینی گفت. تو هم به لباس فلیکس نگاهی انداختی. شلوار مشکی جذب که پاهای کشیده و لاغرش رو در معرض دید قرار داده بود به همراه پیراهن مردانه مشکی که دو دکمه بالاش رو نبسته بود.
بهش گفتی: جذاب شدی.
اون بهت نزدیک شد و گفت: تو بیشتر عزیزم و بوسه ای کوتاه روی لبت کاشت.
کفش هاتون رو پوشیدید و وارد پارکینگ شدین و فلیکس ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه ی مادر فلیکس راه افتادین.
فلیکس آهنگ ملایمی گذاشته بود که با قطرات باران که به شیشه برخورد می کرد حس خوبی بهت القا می شد. تو هم برای اینکه آرامش بیشتری بگیری چشم هاتو بستی.
چند دقیقه بعد فلیکس تو رو آروم صدا زد و گفت: عزیزم. بیدار شو رسیدیم.
چشماتو با بی حالی باز کردی و سر و وضعتو مرتب کردی و از ماشین خارج شدی. فلیکس بعد از قفل کردن ماشین دست های گرمشو در دستت قفل کرد و زنگ در رو زد.
در با صدای آرومی باز شد و با هم وارد خونه ویلایی مادر فلیکس شدین.
از باغ پر از گل و گیاه مختلف و گلخونه عبور کردید که وارد خونه شدید.
مادر فلیکس با لبخند و خوشحالی به سمتتون اومد و به ترتیب تو و فلیکس رو بغل کرد و ازت تعریف هایی کرد که باعث شد لبخندی بهش بزنی.
مادر فلیکس خانم مهربونی بود و همیشه باهات مهربون برخورد می کرد.
مادر فلیکس شما رو به سمت مبل های طوسی خونه راهنمایی کرد و براتون شربت آورد تا کمی از خستگی راه از تنتون بره.
مادر فلیکس شما رو تنها گذاشت تا برای شام غذا درست کنه. همون موقع در باز شد و پدر فلیکس وارد خونه شد و با تو و فلیکس سلامی کرد و لباس هاش رو عوض کرد و رفت تا به مادر فلیکس کمک کنه تا غذا درست کنن.
تو به فلیکس گفتی: بیا ما هم بریم کمک کنیم.
فلیکس بوسه ای به پیشونیت زد و گفت: حتما عزیزم و شما به سمت آشپزخونه رفتید و به مادر و پدر فلیکس پیوستید.
چون قرار بود خواهر های فلیکس هم برای شام بیان کلی کار داشتین. تو سالاد رو درست می کردی و فلیکس با پدرش گوشت گریل می کرد.
بعد از گذشت یه ساعت غذا ها رو آماده کردید و همتون به هم خسته نباشید گفتید.
همون موقع خواهر های فلیکس وارد خونه شدن و شما بعد از احوال پرسی با کمک اونها میز رو چیدید و همه نشستید و با هم غذا رو خوردید. در حین غذا خوردن هر کسی خاطره ای می گفت و بقیه به حرف هاش گوش می کردن.
بعد از شام ظرف ها رو تو و فلیکس شستین. هر چند که موقع ظرف شستن کمی سر به سر هم گذاشتید.
بعد مادر فلیکس فیلمی گذاشت که همه روی مبل و زمین نشستن و شروع به دیدن فیلم کردن.
تو هم سرت رو روی پاهای فلیکس گذاشتی و فلیکس هم موهاتو نوازش می کرد. بعد از چندین دقیقه نفهمیدی چجوری اما به خوابی عمیق در بغل فلیکس فرو رفتی.
آروم از حموم بیرون اومدی و به سمت لباسی که از قبل انتخاب کردی و روی تخت بود رو به همراه لباس زیرت پوشیدی. لباس زیبایی بود که تو و فلیکس دیروز با هم خریده بودید. لباسی مجلسی آبی رنگی تا بالای زانو هات بود که آستین هاش توری بودن. آروم لباس رو پوشیدی اما نتونستی زیپ لباس رو کامل ببندی. همون موقع فلیکس در اتاق رو باز کرد و متوجه موضوع شد. پشتت ایستاد و دستتو کنار زد و بوسه ای به کمرت زد که هیسی کوتاه کشیدی. بعد آروم زیپ لباس رو بالا کشید و رو به روت ایستاد تا لباس جدیدی رو خریده بودید توی تنت ببینه. به خاطر انتخاب خوبش به خودش آفرینی گفت. تو هم به لباس فلیکس نگاهی انداختی. شلوار مشکی جذب که پاهای کشیده و لاغرش رو در معرض دید قرار داده بود به همراه پیراهن مردانه مشکی که دو دکمه بالاش رو نبسته بود.
بهش گفتی: جذاب شدی.
اون بهت نزدیک شد و گفت: تو بیشتر عزیزم و بوسه ای کوتاه روی لبت کاشت.
کفش هاتون رو پوشیدید و وارد پارکینگ شدین و فلیکس ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه ی مادر فلیکس راه افتادین.
فلیکس آهنگ ملایمی گذاشته بود که با قطرات باران که به شیشه برخورد می کرد حس خوبی بهت القا می شد. تو هم برای اینکه آرامش بیشتری بگیری چشم هاتو بستی.
چند دقیقه بعد فلیکس تو رو آروم صدا زد و گفت: عزیزم. بیدار شو رسیدیم.
چشماتو با بی حالی باز کردی و سر و وضعتو مرتب کردی و از ماشین خارج شدی. فلیکس بعد از قفل کردن ماشین دست های گرمشو در دستت قفل کرد و زنگ در رو زد.
در با صدای آرومی باز شد و با هم وارد خونه ویلایی مادر فلیکس شدین.
از باغ پر از گل و گیاه مختلف و گلخونه عبور کردید که وارد خونه شدید.
مادر فلیکس با لبخند و خوشحالی به سمتتون اومد و به ترتیب تو و فلیکس رو بغل کرد و ازت تعریف هایی کرد که باعث شد لبخندی بهش بزنی.
مادر فلیکس خانم مهربونی بود و همیشه باهات مهربون برخورد می کرد.
مادر فلیکس شما رو به سمت مبل های طوسی خونه راهنمایی کرد و براتون شربت آورد تا کمی از خستگی راه از تنتون بره.
مادر فلیکس شما رو تنها گذاشت تا برای شام غذا درست کنه. همون موقع در باز شد و پدر فلیکس وارد خونه شد و با تو و فلیکس سلامی کرد و لباس هاش رو عوض کرد و رفت تا به مادر فلیکس کمک کنه تا غذا درست کنن.
تو به فلیکس گفتی: بیا ما هم بریم کمک کنیم.
فلیکس بوسه ای به پیشونیت زد و گفت: حتما عزیزم و شما به سمت آشپزخونه رفتید و به مادر و پدر فلیکس پیوستید.
چون قرار بود خواهر های فلیکس هم برای شام بیان کلی کار داشتین. تو سالاد رو درست می کردی و فلیکس با پدرش گوشت گریل می کرد.
بعد از گذشت یه ساعت غذا ها رو آماده کردید و همتون به هم خسته نباشید گفتید.
همون موقع خواهر های فلیکس وارد خونه شدن و شما بعد از احوال پرسی با کمک اونها میز رو چیدید و همه نشستید و با هم غذا رو خوردید. در حین غذا خوردن هر کسی خاطره ای می گفت و بقیه به حرف هاش گوش می کردن.
بعد از شام ظرف ها رو تو و فلیکس شستین. هر چند که موقع ظرف شستن کمی سر به سر هم گذاشتید.
بعد مادر فلیکس فیلمی گذاشت که همه روی مبل و زمین نشستن و شروع به دیدن فیلم کردن.
تو هم سرت رو روی پاهای فلیکس گذاشتی و فلیکس هم موهاتو نوازش می کرد. بعد از چندین دقیقه نفهمیدی چجوری اما به خوابی عمیق در بغل فلیکس فرو رفتی.
۱۴.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.