•انتقام•✞︎🖤
•انتقام•✞︎🖤
پارت ⁵
دیانا: همین جاست نگه دار...مرسی
ارسلان: منم باهات میام
دیانا: خودم میتونم برم
ارسلان: دیانا ی حرفو من ی بار تکرار میکنم
دیانا: منم از تو دستور نمیگیرم..
ارسلان: همینی کهست
دیانا: ⁹ماه غیبت میزنه بعد پیداش میشه
ارسلان: بدون هیچ حرفی پیاده شدم ک دیانام پیاده شد
دیانا: خیلی اعصبی بودم ک همراهم میخواد بیاد
ارسلان: همینی ک هست منم میام
دیانا:رفتم داخل کافه پسره رو دیدم
عرفان: سلاام دیانا خانوم چطوری؟
دیانا: رفتم سمتش بهش دست دادم ک نگاه سنگین ارسلان و رو خودم حس کردم
عرفان: ایشون معرفی نمیکنی؟
دیانا: بچه همسایه است سپردن دست من
ارسلان: خیلی بامزه ای نمکدون
دیانا: رفیقمه
ارسلان: ایشون کی هستن اون وقت؟
دیانا: خواستگارمه
ارسلان: چیییی؟
دیانا: بیا بشین
عرفان: خب از چی شروع کنیم؟
دیانا: نمیدونم من اومدم ببیینم با هم میتونیم کنار بیایم یا نه؟
ارسلان: صدرصد تو با اون کنار بیای اون نمیتونه
عرفان: چرا اونوقت؟
ارسلان: آشپزی ک بلد نیست... مطمئنم با خانوادت نمیتونه کنار بیاد
دیانا: با اعصبانیت از جام بلند شدم دو بدو کردم
ارسلان: ببخشید
دیانا: با اعصبانیت دنبالش می رفتم میکشمت انقدر دویده بودیم رسیده بودیم به ی پارک نشستم کنارش با اعصبانیت بهش زل زده بودم و بهش گفتم
دیانا: من دست پختم بده
ارسلان: ببخشید معذرت میخوام
دیانا: از کنارش بلند شدم و نشستم
ادامه دارد....
پارت ⁵
دیانا: همین جاست نگه دار...مرسی
ارسلان: منم باهات میام
دیانا: خودم میتونم برم
ارسلان: دیانا ی حرفو من ی بار تکرار میکنم
دیانا: منم از تو دستور نمیگیرم..
ارسلان: همینی کهست
دیانا: ⁹ماه غیبت میزنه بعد پیداش میشه
ارسلان: بدون هیچ حرفی پیاده شدم ک دیانام پیاده شد
دیانا: خیلی اعصبی بودم ک همراهم میخواد بیاد
ارسلان: همینی ک هست منم میام
دیانا:رفتم داخل کافه پسره رو دیدم
عرفان: سلاام دیانا خانوم چطوری؟
دیانا: رفتم سمتش بهش دست دادم ک نگاه سنگین ارسلان و رو خودم حس کردم
عرفان: ایشون معرفی نمیکنی؟
دیانا: بچه همسایه است سپردن دست من
ارسلان: خیلی بامزه ای نمکدون
دیانا: رفیقمه
ارسلان: ایشون کی هستن اون وقت؟
دیانا: خواستگارمه
ارسلان: چیییی؟
دیانا: بیا بشین
عرفان: خب از چی شروع کنیم؟
دیانا: نمیدونم من اومدم ببیینم با هم میتونیم کنار بیایم یا نه؟
ارسلان: صدرصد تو با اون کنار بیای اون نمیتونه
عرفان: چرا اونوقت؟
ارسلان: آشپزی ک بلد نیست... مطمئنم با خانوادت نمیتونه کنار بیاد
دیانا: با اعصبانیت از جام بلند شدم دو بدو کردم
ارسلان: ببخشید
دیانا: با اعصبانیت دنبالش می رفتم میکشمت انقدر دویده بودیم رسیده بودیم به ی پارک نشستم کنارش با اعصبانیت بهش زل زده بودم و بهش گفتم
دیانا: من دست پختم بده
ارسلان: ببخشید معذرت میخوام
دیانا: از کنارش بلند شدم و نشستم
ادامه دارد....
۷.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.