part38
#part38
روزبعد:
ترنم-پشام وباز کردم تواتاقم بودم
نشستم روتخت
چشم خورد به عکس خانوادگیمون
بغلش کردم
اشکام شروع به ریختن کردن
من داشتم تاوان کدوم اشتباهم ومیدادم
چرا باید تبسمم میرفت
من الن تنها ترین آدم اینش شهرم
ازاین به بعد دلمگرفتباکی حرف بزنم
به کی باذوق کارام ونشون بدم
الان دیگه هیچ انگیزه ای واسه ادامه دادن نداشتم
هیچی....
دلبر-رفم توااق ترنم
بیدار شدی خوشگلم
ترنم-هوم
دلبر-بیا بغلم قربونت بشم
ترنم-کی خاکسپاریه؟
دلبر-ساعت1
پاشو یچی بخور لباساتو بپوش باید بریم بیمارستان ما تحویل بگیریمش
ترنم-چمدونم کجاس
دلبر-امیراوردش اینجا
من میرم منتظرتم پایین
ترنم-پاشدم رفم دست صورتمو شسم
موهامو دم اسبی بستم
یه شلوار مشکی با یه کراپ وک مشکی وشال مشکیم پوشیدم
یکم عطر زدم
گوشیمو برداشتم رفتم پایین
دلبر-بیا یپی بخور بریم
ترنم-میل ندارم
دلبر-ازدیروز چیزی نخوردی
بیا حداقل یه خرما
بخور
ترنم-دلبر بریم زود
سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان کارشو کردیم
بدرفتیم بهشت زهرا
تو قصال خونهمنظر بودیم
برای شناسایی جنازه رفتم تو
پارو زدم کنار
تبسم آجی
دلم برا تنگ میشه بیمعرفت من وتنها گذاشتی رفی
مگه قول نداده بود تامن کفن پیچ نکنی نمیری ها چیشد پس
نگهبان-خانم بفرمایید بیرون
ترنم-رفتمبیرون
تااومدمبیرون
مجید و دیدم
مجید-رفتم جلو
تسلییت میگم
ترنم-ممنون
داشتم میرفتم پیش دلبر برگتشم سمتش
همچی تقصیر توعه
اگه تونبود یبسم بود
اگه تونبودی الان حالم این نبود همچی تقصیر توعه
توکردیی
خواهرم توکشتی
ازکجامعلوم صاال توچیزخورش نکردی
ازکجا معلوم داری راس میگی هااااا
رفتم جلوتر
یقشو گرفتم
خواهرمو بهم پسسس بدهه(باداد وگریه)
دلبر-ترنم داش دادوبیداد میکرد
رفتم جلو گرفتمش
ترنم اروم باش دورت بگردم
بغلش کردمممم
ترنم-دلبر تبسم کوش دلبرررر
من تبسمم ومیخوام
تینا-رفتم پیش مجید
داداش بیا ایور تر فعلا نبیننت بهتره
مجید-بریم
حالم گرتفه بود
را سمیگفت دیگه من لعنتی نبودم الن اینجوری نبود
سیگارم و روشن کردم
تینا-باز که سیگارمیکشی
مجید-تینا ولمون کن تروخدااااا
#مجید_رضوی#حامیم#رمان#نقطه_تاریک_زندگیم
روزبعد:
ترنم-پشام وباز کردم تواتاقم بودم
نشستم روتخت
چشم خورد به عکس خانوادگیمون
بغلش کردم
اشکام شروع به ریختن کردن
من داشتم تاوان کدوم اشتباهم ومیدادم
چرا باید تبسمم میرفت
من الن تنها ترین آدم اینش شهرم
ازاین به بعد دلمگرفتباکی حرف بزنم
به کی باذوق کارام ونشون بدم
الان دیگه هیچ انگیزه ای واسه ادامه دادن نداشتم
هیچی....
دلبر-رفم توااق ترنم
بیدار شدی خوشگلم
ترنم-هوم
دلبر-بیا بغلم قربونت بشم
ترنم-کی خاکسپاریه؟
دلبر-ساعت1
پاشو یچی بخور لباساتو بپوش باید بریم بیمارستان ما تحویل بگیریمش
ترنم-چمدونم کجاس
دلبر-امیراوردش اینجا
من میرم منتظرتم پایین
ترنم-پاشدم رفم دست صورتمو شسم
موهامو دم اسبی بستم
یه شلوار مشکی با یه کراپ وک مشکی وشال مشکیم پوشیدم
یکم عطر زدم
گوشیمو برداشتم رفتم پایین
دلبر-بیا یپی بخور بریم
ترنم-میل ندارم
دلبر-ازدیروز چیزی نخوردی
بیا حداقل یه خرما
بخور
ترنم-دلبر بریم زود
سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان کارشو کردیم
بدرفتیم بهشت زهرا
تو قصال خونهمنظر بودیم
برای شناسایی جنازه رفتم تو
پارو زدم کنار
تبسم آجی
دلم برا تنگ میشه بیمعرفت من وتنها گذاشتی رفی
مگه قول نداده بود تامن کفن پیچ نکنی نمیری ها چیشد پس
نگهبان-خانم بفرمایید بیرون
ترنم-رفتمبیرون
تااومدمبیرون
مجید و دیدم
مجید-رفتم جلو
تسلییت میگم
ترنم-ممنون
داشتم میرفتم پیش دلبر برگتشم سمتش
همچی تقصیر توعه
اگه تونبود یبسم بود
اگه تونبودی الان حالم این نبود همچی تقصیر توعه
توکردیی
خواهرم توکشتی
ازکجامعلوم صاال توچیزخورش نکردی
ازکجا معلوم داری راس میگی هااااا
رفتم جلوتر
یقشو گرفتم
خواهرمو بهم پسسس بدهه(باداد وگریه)
دلبر-ترنم داش دادوبیداد میکرد
رفتم جلو گرفتمش
ترنم اروم باش دورت بگردم
بغلش کردمممم
ترنم-دلبر تبسم کوش دلبرررر
من تبسمم ومیخوام
تینا-رفتم پیش مجید
داداش بیا ایور تر فعلا نبیننت بهتره
مجید-بریم
حالم گرتفه بود
را سمیگفت دیگه من لعنتی نبودم الن اینجوری نبود
سیگارم و روشن کردم
تینا-باز که سیگارمیکشی
مجید-تینا ولمون کن تروخدااااا
#مجید_رضوی#حامیم#رمان#نقطه_تاریک_زندگیم
۲.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.