رمان شاهزاده اهریمن پارت77
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت77
×: گفتم بخواب. چندتا نکته هست ک باید بهت بگم
+: چیزی شده؟
×: نه درباره همین رفتنمه ک باید بدونی
لطفا هر سوالی داشتی وقتی حرفام تموم شد بپرس تا اونموقع فقط ب حرفام گوش بده.
نفس عمیق کشید و سعی کرد ب حالت گرفته ارمیا توجه نکنه تا بتونه حرفشو بزنه.
×: من فردا شب باید برم.
حرفش یهویی و بی مقدمه بود ک نفسشو بند اورد، انتظار نداشت ویهان اینقدر زود بخواد از پیشش بره.
×: اینطوری نگام نکن، چون مجبور ب رفتنم.
اینکه چ اندازه کارم طول بکشه رو نمیدونم برا همین قول زود برگشتنمو بهت نمیدم.
مهم تر از همه نمیتونم باهات در ارتباط باشم. میدونی ک، کلا بخوام باهام در ارتباط باشیم سخته ولی سیع میکنم هر چند مدت ی خبری از خودم بهت بدم. ولی اگه دیدی حتی تا مدت زیادی خبری ازم نبود نگرانم نباش. برا این میگم نگران نباش چون همین الان میدونم دست راسی بهت سخته و ممکنه تا مدتی ازم بی خبر باشی.
درضمن، نگران امتحانت هم نباش. هماهنگی های لازم رو انجام دادم با خود اردوی مدرسه میتونی بری، پس با خیال راحت ب درست برس.
تا اون موقع ک برگردم خونه پدربزرگت بمون چون ب محض برگشتم از اونجا میبرمت و باید پیش خودم زندگی کنی. پس خوب مراقب امانتی من ک خودت باشی باش... حالا اگه سوالی داری میتونی بپرسی.
+: چرا اینقدر زود باید بری! پس تکلیف درسو امتحاناتت چی میشه؟
تو ک میگی معلوم نیست کی برگردی این یعنی مدت زمان طولانی قرار نیست برگردی، از ی ورم مگه قراره بری مناطق محروم ک نمیتونی بهم دسترسی داشته باشی. درسته ک میخوای از کشور خارج بشی ولی ما الان تو عصر تمدنیم در طول روز حداقل ی بار میتونیم با چت یا ویدوکال باهم ارتباط داشته باشیم، مگه اینکه خودت نخوای..
بعد با دلخوری روشو برگردوند.
بلندش کرد گذاشتش رو پاهاش
+: ولم کن نمیخوام رو پاهات باشم
با هر تقلایی بیشتر اسیر دستای ویهان میشد
×: آروم بگیر بچه.
وقتی سوال میکنی بشین جوابشم بگیر.
دست از تلاش برای رهایی برداشت طلبکارانه زل زد ب چشاش
×: هـــوف. اولین اینکه بگم ،اگه اینقدر زود میرم برا اینه اگه من نرم اونا میان و اگه اونا بیان دیگه کاری با من ندارن مستقیم میان سراغ تو، سراغ تو بیان من چیکار میکنم؟؟ آفرین خون ب پا میکنم. اونوقت پرونده جفتمونو میدن دست عزرائیل.
از اولن گفتم من بخاطر تو اینجام وگرنه درسو امتحان برا من معنی نداره پس نمیخواد حرصشو بخوری.
دوم اینکه، خیر من مناطق محروم نمیرم همین الانم بخاطر این میرم ک نخوان دستشون ب تو برسه حالا بیام با تو در ارتباط باشم خب رفتن من چ فایده دار بازم جفتمون ب فاک میریم.
بعدشم ی بار دیگه بگو دلم نمیخواد باهات حرف بزنم ببین این لبتو بهم گره میزنم یا نه. پسره دیوانه.
الانم بگیر بخواب چیزی تا صبح نمونده، منم کلی کار دارم ک باید انجامشون بدم
+: خوابم نمیاد.
بلافاصله بعد حرفش خمیازه کشید
×: کاملا مشخصه. یالا بخواب تا با روش خودم خوابت نکردم
+: فکر کردی ازت میترسم؟
هرکی ازت بترسه من یکی عمرا ازت بترسم الانم اگه میبنی میخوابم اصلا و ابدا بخاطر تو نیست، چون خوابم میاد میخوابم الانم شب خوش.
لحافو تا بالا سرش کشید و زیرش پنهان شد
×: میگم دیونه ای بهت بر میخوره
اون زیر تا صبح از گرما مث مار پوست میندازی
+: شب بخیــــــــــر
×: ک شب بخیر اره؟
از همون زیر لحاف کشیدش سمت خودش، سرشو دراورد تا ی وقت خفه نشه، ی پاشو دورش انداخت با دستش ارمیارو چفت خودش کرد
×: حالا شب بخیر
+: خفم کردی ولم کـــن...
ویهــان با تو امــــــــ
هرچه زور زد تا از زیر دستاش آزاد بشه نتونست
آخرش کلافه از اینهمه تقلای بی فایده آروم گرفت و سعی کرد بخوابه
+: حسابتو میرسم.. زورگوو
با لبخندی پر از رضایت ب خواب فرو رفت..
وقتی از خواب بودن آرمیا مطمئن شد، ب سمت تراس رفت
×: گفتم بخواب. چندتا نکته هست ک باید بهت بگم
+: چیزی شده؟
×: نه درباره همین رفتنمه ک باید بدونی
لطفا هر سوالی داشتی وقتی حرفام تموم شد بپرس تا اونموقع فقط ب حرفام گوش بده.
نفس عمیق کشید و سعی کرد ب حالت گرفته ارمیا توجه نکنه تا بتونه حرفشو بزنه.
×: من فردا شب باید برم.
حرفش یهویی و بی مقدمه بود ک نفسشو بند اورد، انتظار نداشت ویهان اینقدر زود بخواد از پیشش بره.
×: اینطوری نگام نکن، چون مجبور ب رفتنم.
اینکه چ اندازه کارم طول بکشه رو نمیدونم برا همین قول زود برگشتنمو بهت نمیدم.
مهم تر از همه نمیتونم باهات در ارتباط باشم. میدونی ک، کلا بخوام باهام در ارتباط باشیم سخته ولی سیع میکنم هر چند مدت ی خبری از خودم بهت بدم. ولی اگه دیدی حتی تا مدت زیادی خبری ازم نبود نگرانم نباش. برا این میگم نگران نباش چون همین الان میدونم دست راسی بهت سخته و ممکنه تا مدتی ازم بی خبر باشی.
درضمن، نگران امتحانت هم نباش. هماهنگی های لازم رو انجام دادم با خود اردوی مدرسه میتونی بری، پس با خیال راحت ب درست برس.
تا اون موقع ک برگردم خونه پدربزرگت بمون چون ب محض برگشتم از اونجا میبرمت و باید پیش خودم زندگی کنی. پس خوب مراقب امانتی من ک خودت باشی باش... حالا اگه سوالی داری میتونی بپرسی.
+: چرا اینقدر زود باید بری! پس تکلیف درسو امتحاناتت چی میشه؟
تو ک میگی معلوم نیست کی برگردی این یعنی مدت زمان طولانی قرار نیست برگردی، از ی ورم مگه قراره بری مناطق محروم ک نمیتونی بهم دسترسی داشته باشی. درسته ک میخوای از کشور خارج بشی ولی ما الان تو عصر تمدنیم در طول روز حداقل ی بار میتونیم با چت یا ویدوکال باهم ارتباط داشته باشیم، مگه اینکه خودت نخوای..
بعد با دلخوری روشو برگردوند.
بلندش کرد گذاشتش رو پاهاش
+: ولم کن نمیخوام رو پاهات باشم
با هر تقلایی بیشتر اسیر دستای ویهان میشد
×: آروم بگیر بچه.
وقتی سوال میکنی بشین جوابشم بگیر.
دست از تلاش برای رهایی برداشت طلبکارانه زل زد ب چشاش
×: هـــوف. اولین اینکه بگم ،اگه اینقدر زود میرم برا اینه اگه من نرم اونا میان و اگه اونا بیان دیگه کاری با من ندارن مستقیم میان سراغ تو، سراغ تو بیان من چیکار میکنم؟؟ آفرین خون ب پا میکنم. اونوقت پرونده جفتمونو میدن دست عزرائیل.
از اولن گفتم من بخاطر تو اینجام وگرنه درسو امتحان برا من معنی نداره پس نمیخواد حرصشو بخوری.
دوم اینکه، خیر من مناطق محروم نمیرم همین الانم بخاطر این میرم ک نخوان دستشون ب تو برسه حالا بیام با تو در ارتباط باشم خب رفتن من چ فایده دار بازم جفتمون ب فاک میریم.
بعدشم ی بار دیگه بگو دلم نمیخواد باهات حرف بزنم ببین این لبتو بهم گره میزنم یا نه. پسره دیوانه.
الانم بگیر بخواب چیزی تا صبح نمونده، منم کلی کار دارم ک باید انجامشون بدم
+: خوابم نمیاد.
بلافاصله بعد حرفش خمیازه کشید
×: کاملا مشخصه. یالا بخواب تا با روش خودم خوابت نکردم
+: فکر کردی ازت میترسم؟
هرکی ازت بترسه من یکی عمرا ازت بترسم الانم اگه میبنی میخوابم اصلا و ابدا بخاطر تو نیست، چون خوابم میاد میخوابم الانم شب خوش.
لحافو تا بالا سرش کشید و زیرش پنهان شد
×: میگم دیونه ای بهت بر میخوره
اون زیر تا صبح از گرما مث مار پوست میندازی
+: شب بخیــــــــــر
×: ک شب بخیر اره؟
از همون زیر لحاف کشیدش سمت خودش، سرشو دراورد تا ی وقت خفه نشه، ی پاشو دورش انداخت با دستش ارمیارو چفت خودش کرد
×: حالا شب بخیر
+: خفم کردی ولم کـــن...
ویهــان با تو امــــــــ
هرچه زور زد تا از زیر دستاش آزاد بشه نتونست
آخرش کلافه از اینهمه تقلای بی فایده آروم گرفت و سعی کرد بخوابه
+: حسابتو میرسم.. زورگوو
با لبخندی پر از رضایت ب خواب فرو رفت..
وقتی از خواب بودن آرمیا مطمئن شد، ب سمت تراس رفت
۲.۸k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.