پروژه شکست خورده پارت 6 : اولین کابوس
پروژه شکست خورده پارت 6 : اولین کابوس
شدو 🖤❤️:
با صدای جیغ النا از خواب پریدم .
اتاق النا درست کنار اتاق من بود ، پس رفتم پیشش .
روی تخت نشسته بود . دستش رو گذاشته بود رو قلبش و نفس نفس میزد .
دوییدم سمتش .
_ النا ، چی شده دختر.... حالت خوبه ؟
النا _ آره ...... من .. یه رویا دیدم ولی ...... یه بدشو .
آروم نشستم کنارش و بغلش کردم .
_ بهشون میگن کابوس . رویا های غم انگیز یا ترسناکی که باعث میشن اینجوری از خواب بپری . حالا آروم باش .
سرشو چسبوندم به خز روی سینم .
کم کم آروم شد و نفسش جا اومد .
_ حالا ..... چی دیدی ؟
النا _ سیاهی کامل بود ... فقط من بودم . و بعد یه شیع بنفش معلق داخل هوا . بعد رنگ بدنم عوض شد ..... سیاه شده بودم با یسری خطوط سفید شبیه خطوط روی بدن تو . داخل چشمام کاملا سفید بود و مردمک ... نداشت. بعد متوجه خون روی دستام شدم و ..... بقیشم خودت میدونی .
خواب النا منم نگران کرده بود . قطعا این خواب نشونه خوبی نبود .
برای اینکه آرومش کنم گفتم _ بیخیال..... فقط یه خواب بوده .
از جام بلند شدم تا برم تو اتاق خودم که صدای النا رو شنیدم .
النا _ اممم ... شدو ....... میشه پیشم بمونی ؟ فکر نکنم بتونم تنهایی راحت بخوابم .
یاد اولین باری افتادم که کابوس دیدم .
ترسیدم ..... ولی به هیچکس چیزی نگفتم . تا چند شب
نمیتونستم راحت بخوابم .
_ باشه .
رفتم پیشش و بغلش کردم .
چند دقیقه گذشت و منم کم کم بغل النا خوابم برد .
وقتی بیدار شدم ساعت 7 یا 8 بود .
النا هنوز خواب بود و خیلی محکم بغلم کرده بود و سرش رو به سینم چسبونده بود .
میدونستم اگه الان تکونی بخورم بیدار میشه پس منتظر موندم تا النا هم بیدار بشه .
شروع کردم به ناز کردن خار هاش .
واقعا نرم بودن . همونجوری که دستم روی سرش بود دوباره خوابم برد .
ماریا 💙:
پدربزرگ منو فرستاد تا شدو و النا رو برای صبحانه بیدار کنم. عجیب بود که شدو خودش تا الان بیدار نشده بود .
رفتم تو اتاق شدو . تو اتاقش نبود ....
نگران شدم .
رفتم النا رو بیدار کنم که با یه صحنه خیلی بامزه مواجه شدم .
النا و شدو بغل هم خوابشون برده بود .
شدو دستش رو گذاشته بود زیر سر النا و النا هم محکم شدو رو بغل کرده بود و سرشو به خز رو سینه شدو چسبونده بود .
ساعت دیجیتالی النا رو برای دو دقیقه بعد تنظیم کردم و سریع از اتاق اومدم بیرون .
بچه ها ادامه بدم رمان رو ؟🥺❤️🖤🤍
شدو 🖤❤️:
با صدای جیغ النا از خواب پریدم .
اتاق النا درست کنار اتاق من بود ، پس رفتم پیشش .
روی تخت نشسته بود . دستش رو گذاشته بود رو قلبش و نفس نفس میزد .
دوییدم سمتش .
_ النا ، چی شده دختر.... حالت خوبه ؟
النا _ آره ...... من .. یه رویا دیدم ولی ...... یه بدشو .
آروم نشستم کنارش و بغلش کردم .
_ بهشون میگن کابوس . رویا های غم انگیز یا ترسناکی که باعث میشن اینجوری از خواب بپری . حالا آروم باش .
سرشو چسبوندم به خز روی سینم .
کم کم آروم شد و نفسش جا اومد .
_ حالا ..... چی دیدی ؟
النا _ سیاهی کامل بود ... فقط من بودم . و بعد یه شیع بنفش معلق داخل هوا . بعد رنگ بدنم عوض شد ..... سیاه شده بودم با یسری خطوط سفید شبیه خطوط روی بدن تو . داخل چشمام کاملا سفید بود و مردمک ... نداشت. بعد متوجه خون روی دستام شدم و ..... بقیشم خودت میدونی .
خواب النا منم نگران کرده بود . قطعا این خواب نشونه خوبی نبود .
برای اینکه آرومش کنم گفتم _ بیخیال..... فقط یه خواب بوده .
از جام بلند شدم تا برم تو اتاق خودم که صدای النا رو شنیدم .
النا _ اممم ... شدو ....... میشه پیشم بمونی ؟ فکر نکنم بتونم تنهایی راحت بخوابم .
یاد اولین باری افتادم که کابوس دیدم .
ترسیدم ..... ولی به هیچکس چیزی نگفتم . تا چند شب
نمیتونستم راحت بخوابم .
_ باشه .
رفتم پیشش و بغلش کردم .
چند دقیقه گذشت و منم کم کم بغل النا خوابم برد .
وقتی بیدار شدم ساعت 7 یا 8 بود .
النا هنوز خواب بود و خیلی محکم بغلم کرده بود و سرش رو به سینم چسبونده بود .
میدونستم اگه الان تکونی بخورم بیدار میشه پس منتظر موندم تا النا هم بیدار بشه .
شروع کردم به ناز کردن خار هاش .
واقعا نرم بودن . همونجوری که دستم روی سرش بود دوباره خوابم برد .
ماریا 💙:
پدربزرگ منو فرستاد تا شدو و النا رو برای صبحانه بیدار کنم. عجیب بود که شدو خودش تا الان بیدار نشده بود .
رفتم تو اتاق شدو . تو اتاقش نبود ....
نگران شدم .
رفتم النا رو بیدار کنم که با یه صحنه خیلی بامزه مواجه شدم .
النا و شدو بغل هم خوابشون برده بود .
شدو دستش رو گذاشته بود زیر سر النا و النا هم محکم شدو رو بغل کرده بود و سرشو به خز رو سینه شدو چسبونده بود .
ساعت دیجیتالی النا رو برای دو دقیقه بعد تنظیم کردم و سریع از اتاق اومدم بیرون .
بچه ها ادامه بدم رمان رو ؟🥺❤️🖤🤍
۱.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.