.
.
ای کدامین شب!
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تا بلغزد بر بلور برکهی چشم کبود تو
پیکر مهتابگون دختری کز دور
با نگاه خویش میجوید
بوسهی شیرین روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من
دختری نیلوفرین، شبرنگ، مهتابی
میتپد بیتاب در خواب هوسناک امیدِ خویش
پای تا سر یک هوس: آغوش
و تنش لغزان و خواهش بار میجوید
چون مه پیچان به روی درههای خوابآلود سپیدهدم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسهی مهتاب
روی گندمزار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را.
ای کدامین شب!
یک نفس بگشای مژگان سیاهت را...
ای کدامین شب!
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تا بلغزد بر بلور برکهی چشم کبود تو
پیکر مهتابگون دختری کز دور
با نگاه خویش میجوید
بوسهی شیرین روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من
دختری نیلوفرین، شبرنگ، مهتابی
میتپد بیتاب در خواب هوسناک امیدِ خویش
پای تا سر یک هوس: آغوش
و تنش لغزان و خواهش بار میجوید
چون مه پیچان به روی درههای خوابآلود سپیدهدم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسهی مهتاب
روی گندمزار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را.
ای کدامین شب!
یک نفس بگشای مژگان سیاهت را...
۹.۴k
۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.