عشقی که بهم دادی
"part 53"
*از زبان هانا
دو ساعتی بود که داشتیم باهم حرف میزدیم
حرفای معمولی
با خوشحالی از اتاق زدم بیرون و گوشی رو ازکیفم در آوردم
این ا.ت چرا انقدر زنگ میزد
اوه اوه ۸۳ تا تماس بی پاسخ
برسم شرکت پاره م نکنه خوبه
سریع دویدم سمت و ماشین و روشن کردن که راه بیوفتم سمت شرکت
چند دقیقه بعد رسیدم
وارد شدم که دیدم همه دارن حرف میزنن و نگرانن
ابرو مو انداختم بالا
هیچی دستگیرم نشد از حرفاشون پس رفتم بالا اتاق ا.ت
*از زبان ا.ت
صدای در اتاق اومد
+بیا تو
×ا.ت اون بیرون چخبره؟؟؟
+به به خانم چوی...میخواستی دو ساعت دیگه میومدی...معلومه کجایی تو؟
×ا.ت چیشده؟
کاغذ رو از رو میز برداشتم و دادم دستش
+بخون
هانا هرچی بیشتر کاغذ رو میخوند چشماش گرد تر میشد
×ی..یعنی چی؟
+یعنی اینکه به فاک رفتیم
×وای خدا
هانا خودشو انداخت رو صندلی
منم نشستم روی میز کارم
داشتم فک میکردم
+هانا!
×ها؟
+یه راهی هست
×چی؟...چه راهی؟
+خودمون با پول بیشتر شرکتمونو نگه داریم
×دلت خوشه ها...پول از کجا بیاریم؟
*از زبان تهیونگ
امروز وقتشه نقشه مو درمورد جیهون عملی کنم
وارد مهد کودک شدم
یه خانمی اونجا بود که بنظر میومد مربی باشه
_سلام خانم...ببخشید
؛سلام بفرمایید
_میخواستم یکی رو ببینم
؛اگه با مدیر کار دار....
_نه...با کیم جیهون کار دارم
؛جیهون؟!!!
_بله...جیهون
؛باشه الان میارمش ولی نمیتونید ببرینش
پوکر فیس نگاهش کردم
_نه خانم نمیبرمش...فقط میخوام ببینمش
؛پس لطفا منتظر بمونید...راستی بگم شما کی هستید؟
_تهیونگ
همونجا نشستم رو صندلی و منتظر موندم
دیدم جیهون داره میدوه سمتم
بلند شدم و بغلش کردم
÷بابای خوشگله
_چطوری جیهون؟
÷خوبم...به لطف این قلب انرژی ای که برام ساختی الان تو مدرسه کلی مشهور شدم(خنده)
خوشحال شدم و زدم زیر خنده
_جیهون...یه کاری برام میکنی؟
÷هرچی که بگی...من بهت اعتماد دارم
_ولی تو که منو کامل نمیشناسی
دستشو کشید رو سرم و گفت
÷همین که بهت حس خوبی دارم کافیه
لبخند زدم و بهش گفتم که...
تو خماری بذارمتون یا نه؟
یکی نیست بگه مدیر شرکت سرمایه گذاری ای به این معروفی انقد الاف آخه😂😂
*از زبان هانا
دو ساعتی بود که داشتیم باهم حرف میزدیم
حرفای معمولی
با خوشحالی از اتاق زدم بیرون و گوشی رو ازکیفم در آوردم
این ا.ت چرا انقدر زنگ میزد
اوه اوه ۸۳ تا تماس بی پاسخ
برسم شرکت پاره م نکنه خوبه
سریع دویدم سمت و ماشین و روشن کردن که راه بیوفتم سمت شرکت
چند دقیقه بعد رسیدم
وارد شدم که دیدم همه دارن حرف میزنن و نگرانن
ابرو مو انداختم بالا
هیچی دستگیرم نشد از حرفاشون پس رفتم بالا اتاق ا.ت
*از زبان ا.ت
صدای در اتاق اومد
+بیا تو
×ا.ت اون بیرون چخبره؟؟؟
+به به خانم چوی...میخواستی دو ساعت دیگه میومدی...معلومه کجایی تو؟
×ا.ت چیشده؟
کاغذ رو از رو میز برداشتم و دادم دستش
+بخون
هانا هرچی بیشتر کاغذ رو میخوند چشماش گرد تر میشد
×ی..یعنی چی؟
+یعنی اینکه به فاک رفتیم
×وای خدا
هانا خودشو انداخت رو صندلی
منم نشستم روی میز کارم
داشتم فک میکردم
+هانا!
×ها؟
+یه راهی هست
×چی؟...چه راهی؟
+خودمون با پول بیشتر شرکتمونو نگه داریم
×دلت خوشه ها...پول از کجا بیاریم؟
*از زبان تهیونگ
امروز وقتشه نقشه مو درمورد جیهون عملی کنم
وارد مهد کودک شدم
یه خانمی اونجا بود که بنظر میومد مربی باشه
_سلام خانم...ببخشید
؛سلام بفرمایید
_میخواستم یکی رو ببینم
؛اگه با مدیر کار دار....
_نه...با کیم جیهون کار دارم
؛جیهون؟!!!
_بله...جیهون
؛باشه الان میارمش ولی نمیتونید ببرینش
پوکر فیس نگاهش کردم
_نه خانم نمیبرمش...فقط میخوام ببینمش
؛پس لطفا منتظر بمونید...راستی بگم شما کی هستید؟
_تهیونگ
همونجا نشستم رو صندلی و منتظر موندم
دیدم جیهون داره میدوه سمتم
بلند شدم و بغلش کردم
÷بابای خوشگله
_چطوری جیهون؟
÷خوبم...به لطف این قلب انرژی ای که برام ساختی الان تو مدرسه کلی مشهور شدم(خنده)
خوشحال شدم و زدم زیر خنده
_جیهون...یه کاری برام میکنی؟
÷هرچی که بگی...من بهت اعتماد دارم
_ولی تو که منو کامل نمیشناسی
دستشو کشید رو سرم و گفت
÷همین که بهت حس خوبی دارم کافیه
لبخند زدم و بهش گفتم که...
تو خماری بذارمتون یا نه؟
یکی نیست بگه مدیر شرکت سرمایه گذاری ای به این معروفی انقد الاف آخه😂😂
۴.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.