فیک کوک ( سرنوشت من) پارت آخر
از زبان ا/ت
( علامت ا/ت _ علامت جونگ کوک+ )
_چرا میخواستی بری اصلا به من فکر کرده بودی ؟
از خودش جدام کرد تو چشمام نگاه کرد
+به تو فکر کردم که میخواستم برم موندنم چه فایده داشت وقتی تو اذیت میشدی وقتی تو آسیب میدیدی وقتی...هر لحظه بیشتر ازم متنفر میشدی
_من ازت متنفر نبودم فقط خودمو.. اینطوری قانع میکردم
چشمام دست از بارش بر نمی داشتن
+دیگه تنهات نمیزارم تو مال منی و همینطور هم میمونه
(چند ماه بعد)
از زبان ا/ت
_بیا وسط جونگ کوک
واسه خودم قِر میدادم عروس داماد هم یعنی تهیونگ و آنا داشتن برام دست میزدن تهیونگ گفت : اووو خواهر زن من تو رو مظلوم میدونستم
آنا گفت : برقص برقص جونگ کوک بیا وسط دیگه
جونگ کوک گفت : ا/ت بیا دیگه بسه خسته میشی
از ته دل میخندیدم
بعد از اینکه تهیونگ و آنا رو راهی خونشون کردیم رفتیم عمارت اینقدر خسته بودم کفشام رو همونجا توی حیاط درآوردم همین که رفتم داخل همه چراغا خاموش بود جونگ کوک از پشت بغلم کرد که همه چراغا روشن شدن یه بادکنک قلبی بزرگ جلوم ظاهر شد آروم و با خنده گفتم : این چیه ؟
چونش رو گذاشت روی سرشونم که بادکنکه ترکید کلی چیز قرمز ازش ریخت اما یه جعبه سرمهای کوچیکی هم افتاد روی زمین رفتم جلو برش داشتم بازش کردم انگشتر ازدواج بود گفتم : ایششش مثلا چی میشد یه بار عادی باشی جلوم زانو بزنی ازم درخواست کنی
گفت : الان برای این برام قیافه گرفتی آره خوشگلم
چشم غوره رفتم و گفتم : آره خب حق دارم یه بار نشده بهم بگی دوست دارم اینم از پیشنهاد ازدواجت اصلا میرم بخوابم
خواستم برم که بازوم رو گرفت و فوراً لباش رو گذاشت روی لبام براید استایل بغلم کرد و روی مبل درازم داد بعد از اینکه نفس کم آورد پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم و گفت : دوست دارم.. زندگیم
گفتم : منم همینطور عشقم
( علامت ا/ت _ علامت جونگ کوک+ )
_چرا میخواستی بری اصلا به من فکر کرده بودی ؟
از خودش جدام کرد تو چشمام نگاه کرد
+به تو فکر کردم که میخواستم برم موندنم چه فایده داشت وقتی تو اذیت میشدی وقتی تو آسیب میدیدی وقتی...هر لحظه بیشتر ازم متنفر میشدی
_من ازت متنفر نبودم فقط خودمو.. اینطوری قانع میکردم
چشمام دست از بارش بر نمی داشتن
+دیگه تنهات نمیزارم تو مال منی و همینطور هم میمونه
(چند ماه بعد)
از زبان ا/ت
_بیا وسط جونگ کوک
واسه خودم قِر میدادم عروس داماد هم یعنی تهیونگ و آنا داشتن برام دست میزدن تهیونگ گفت : اووو خواهر زن من تو رو مظلوم میدونستم
آنا گفت : برقص برقص جونگ کوک بیا وسط دیگه
جونگ کوک گفت : ا/ت بیا دیگه بسه خسته میشی
از ته دل میخندیدم
بعد از اینکه تهیونگ و آنا رو راهی خونشون کردیم رفتیم عمارت اینقدر خسته بودم کفشام رو همونجا توی حیاط درآوردم همین که رفتم داخل همه چراغا خاموش بود جونگ کوک از پشت بغلم کرد که همه چراغا روشن شدن یه بادکنک قلبی بزرگ جلوم ظاهر شد آروم و با خنده گفتم : این چیه ؟
چونش رو گذاشت روی سرشونم که بادکنکه ترکید کلی چیز قرمز ازش ریخت اما یه جعبه سرمهای کوچیکی هم افتاد روی زمین رفتم جلو برش داشتم بازش کردم انگشتر ازدواج بود گفتم : ایششش مثلا چی میشد یه بار عادی باشی جلوم زانو بزنی ازم درخواست کنی
گفت : الان برای این برام قیافه گرفتی آره خوشگلم
چشم غوره رفتم و گفتم : آره خب حق دارم یه بار نشده بهم بگی دوست دارم اینم از پیشنهاد ازدواجت اصلا میرم بخوابم
خواستم برم که بازوم رو گرفت و فوراً لباش رو گذاشت روی لبام براید استایل بغلم کرد و روی مبل درازم داد بعد از اینکه نفس کم آورد پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم و گفت : دوست دارم.. زندگیم
گفتم : منم همینطور عشقم
۱۳۵.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.