pawn/ادامه پارت ۶۰
از زبان سویول:
میخواستم با اوما و آبا صحبت کنم... برای همین یوجینو فرستادم بره... باید در مورد این مسئله جدی تر صحبت میکردیم...اما یوجین نباید میشنید... بخاطر قلب مهربونش نمیتونه چنین چیزاییو قبول کنه... ولی اون هنوز نمیدونه گاهی به انجام چنین چیزایی مجبوریم...
اگه حرفامو میشنید مطمئنا به تهیونگ میگفت...
از زبان نویسنده:
سویول پیش اوما و آباش رفت تا باهاشون صحبت کنه... قبل از شروع گفت: اوما... آبا... ازتون میخوام موقع شنیدن حرفام صبور باشین... نباید احساسی برخورد کنین
- چی میخوای بگی سویول؟!
برو سر اصل مطلب...
-چشم... میگم...
ببینید... بعد از اینکه ته از انگلستان برگشت... طی اتفاقاتی....
دوباره چویی ا/ت رو پیدا کرد!
سارا و جیهون با شنیدن اسم دختر چویی مینهو شوک شدن... سویول پیش از اینکه اونا صحبتی کنن گفت: خواهش میکنم... اجازه بدین کامل حرفامو بگم...
چیزی نگفتم بهتون چون اون زمان تهیونگ اصلا در شرایط جسمانی خوبی نبود... باید مراقب روحیش میبودیم... اما حالا دیگه اون سالمه... خانواده ی ات از رابطشون باخبر شدن و این برای ته خطرناکه!
ممکنه بخوان به هر قیمتی تهیونگ رو از دخترشون دور کنن... باید خودمون زودتر دست به کار بشیم...ممکنه بازم اتفاقات چن سال پیش تکرار بشه و تهیونگ به دوران افسردگی و بیماریش برگرده
-میخوای چیکار کنی سویول؟!
چی تو سرته؟!
-بهم اعتماد کنین... میخوام کاری کنم تهیونگ از ته دل ات رو کنار بزاره...
میخوام...
خودش این کارو بکنه!
-چطور ممکنه؟!
مگه میشه یه عشق ۲۰ ساله رو تو مدت کوتاهی نابود کرد؟
-میشه اوما...
خوبم میشه!
فقط کاری نکنین...
تظاهر کنین که ازش حمایت میکنین... ما نمیخوایم ازمون دلزده بشه و طردمون کنه... اما من...
کاری میکنم این رابطه از بیخ و بن ریشه کَن بشه!
میخواستم با اوما و آبا صحبت کنم... برای همین یوجینو فرستادم بره... باید در مورد این مسئله جدی تر صحبت میکردیم...اما یوجین نباید میشنید... بخاطر قلب مهربونش نمیتونه چنین چیزاییو قبول کنه... ولی اون هنوز نمیدونه گاهی به انجام چنین چیزایی مجبوریم...
اگه حرفامو میشنید مطمئنا به تهیونگ میگفت...
از زبان نویسنده:
سویول پیش اوما و آباش رفت تا باهاشون صحبت کنه... قبل از شروع گفت: اوما... آبا... ازتون میخوام موقع شنیدن حرفام صبور باشین... نباید احساسی برخورد کنین
- چی میخوای بگی سویول؟!
برو سر اصل مطلب...
-چشم... میگم...
ببینید... بعد از اینکه ته از انگلستان برگشت... طی اتفاقاتی....
دوباره چویی ا/ت رو پیدا کرد!
سارا و جیهون با شنیدن اسم دختر چویی مینهو شوک شدن... سویول پیش از اینکه اونا صحبتی کنن گفت: خواهش میکنم... اجازه بدین کامل حرفامو بگم...
چیزی نگفتم بهتون چون اون زمان تهیونگ اصلا در شرایط جسمانی خوبی نبود... باید مراقب روحیش میبودیم... اما حالا دیگه اون سالمه... خانواده ی ات از رابطشون باخبر شدن و این برای ته خطرناکه!
ممکنه بخوان به هر قیمتی تهیونگ رو از دخترشون دور کنن... باید خودمون زودتر دست به کار بشیم...ممکنه بازم اتفاقات چن سال پیش تکرار بشه و تهیونگ به دوران افسردگی و بیماریش برگرده
-میخوای چیکار کنی سویول؟!
چی تو سرته؟!
-بهم اعتماد کنین... میخوام کاری کنم تهیونگ از ته دل ات رو کنار بزاره...
میخوام...
خودش این کارو بکنه!
-چطور ممکنه؟!
مگه میشه یه عشق ۲۰ ساله رو تو مدت کوتاهی نابود کرد؟
-میشه اوما...
خوبم میشه!
فقط کاری نکنین...
تظاهر کنین که ازش حمایت میکنین... ما نمیخوایم ازمون دلزده بشه و طردمون کنه... اما من...
کاری میکنم این رابطه از بیخ و بن ریشه کَن بشه!
۲۱.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.