"تيمارستان صورتی" پارت سیزدهم
ویو ا/ت
پسر عموهام واقعا عوضین ..چندباری میخواستن بهم نزدیک بشن اما خب نتونستن..
ا/ت:سلام به همگی
خ.ا/ت:سلام عزیزممم چقدر دلتنگت بودیم..
ا/ت:منم دلتنگتون بودم..الان دیگه
اینجام..میخوام دیگه اینجا بمونم
کارینا:چیشد که اومدی اینجا؟
ا/ت:*تموم ماجرارو براشون تعریف کردم*
کارینا:وای دختر چقدر سختی کشیدییی
ا/ت:نبابا ..اینا دیگه اثری روی من نداره
مادربزرگ ا/ت:دخترم امشب رو توی اتاق کارینا بمون ..به خدمتکارا میگم اتاقت رو آماده کنن..
ا/ت:ممنون مادربزرگ..
کارینا:کل وسیله هات توی همین چمدونه؟
ا/ت:اره
کارینا:خیلی کمنن
خ.ا/ت:دخترم چیکار وسایل ا/ت داری آخه
ا/ت:اشکالی نداره خاله جون
کارینا:پاشو بریم خرید ..
ا/ت:باشه بریم ..دوباره شروع شد
کارینا:بلهه دوباره شروع شد ..تو که نبودی خیلی حوصلم سر میرفت ..هیچ دختری دیگه تو خونه نبود ..حالا که اومدی باید کلی بریم خرید کنیم..
ا/ت:راستیی مادربزرگ
مادربزرگ ا/ت:جانم عزیزم
ا/ت:من وقتی تيمارستان بودم نمیتونستم که برم دانشگاه ..حالا میشه من رو بفرستید دانشگاه؟
کارینا:مادربزرگ ..امروز ا/ت رو ثبت نام کن دانشگاهی که من میرم..که فردا باهم بریم
مادربزرگ ا/ت:باشه دخترا ببینم چی میشه ..
و دیگه با کارینا رفتیم خرید ..
همه ی مدتی که داشتیم خرید میکردیم من حس عجیبی داشتم ..
انگار ی نفر منو زیر نظر گرفته..
میترسم ..واقعا میترسم که جیمین باشه ..
اون مافیاس ..یعنی ممکنه دیگه دست از سرم برنداره؟
چرا منو انتخاب کرده؟نکنه نسبتی باهم داریم؟
ای سرم درد گرفته..
کارینا:ا/ت..ا/ت ..خوبی ا/ت با توئم ..
ا/ت:هوم ..سرم گیج میره..
کارینا:بیا بشین اینجا..
یکم نشستم بهتر شدیم و رفتیم خونه..
جیمین فکرم رو درگیر کرده ..
یعنی باید به پلیس بگم؟
رفتیم برای شام..
مادربزرگ ا/ت:ا/ت کارای ثبت نامت رو انجام دادم ..فردا با کارینا برین دانشگاه ..
ا/ت:ممنونم مادربزرگ..
.
.
لطفا حمایت کنین🤍✨️
پسر عموهام واقعا عوضین ..چندباری میخواستن بهم نزدیک بشن اما خب نتونستن..
ا/ت:سلام به همگی
خ.ا/ت:سلام عزیزممم چقدر دلتنگت بودیم..
ا/ت:منم دلتنگتون بودم..الان دیگه
اینجام..میخوام دیگه اینجا بمونم
کارینا:چیشد که اومدی اینجا؟
ا/ت:*تموم ماجرارو براشون تعریف کردم*
کارینا:وای دختر چقدر سختی کشیدییی
ا/ت:نبابا ..اینا دیگه اثری روی من نداره
مادربزرگ ا/ت:دخترم امشب رو توی اتاق کارینا بمون ..به خدمتکارا میگم اتاقت رو آماده کنن..
ا/ت:ممنون مادربزرگ..
کارینا:کل وسیله هات توی همین چمدونه؟
ا/ت:اره
کارینا:خیلی کمنن
خ.ا/ت:دخترم چیکار وسایل ا/ت داری آخه
ا/ت:اشکالی نداره خاله جون
کارینا:پاشو بریم خرید ..
ا/ت:باشه بریم ..دوباره شروع شد
کارینا:بلهه دوباره شروع شد ..تو که نبودی خیلی حوصلم سر میرفت ..هیچ دختری دیگه تو خونه نبود ..حالا که اومدی باید کلی بریم خرید کنیم..
ا/ت:راستیی مادربزرگ
مادربزرگ ا/ت:جانم عزیزم
ا/ت:من وقتی تيمارستان بودم نمیتونستم که برم دانشگاه ..حالا میشه من رو بفرستید دانشگاه؟
کارینا:مادربزرگ ..امروز ا/ت رو ثبت نام کن دانشگاهی که من میرم..که فردا باهم بریم
مادربزرگ ا/ت:باشه دخترا ببینم چی میشه ..
و دیگه با کارینا رفتیم خرید ..
همه ی مدتی که داشتیم خرید میکردیم من حس عجیبی داشتم ..
انگار ی نفر منو زیر نظر گرفته..
میترسم ..واقعا میترسم که جیمین باشه ..
اون مافیاس ..یعنی ممکنه دیگه دست از سرم برنداره؟
چرا منو انتخاب کرده؟نکنه نسبتی باهم داریم؟
ای سرم درد گرفته..
کارینا:ا/ت..ا/ت ..خوبی ا/ت با توئم ..
ا/ت:هوم ..سرم گیج میره..
کارینا:بیا بشین اینجا..
یکم نشستم بهتر شدیم و رفتیم خونه..
جیمین فکرم رو درگیر کرده ..
یعنی باید به پلیس بگم؟
رفتیم برای شام..
مادربزرگ ا/ت:ا/ت کارای ثبت نامت رو انجام دادم ..فردا با کارینا برین دانشگاه ..
ا/ت:ممنونم مادربزرگ..
.
.
لطفا حمایت کنین🤍✨️
۱۰.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.