وحشی Part 8
وحشی Part 8
رفتم فروشگاه و لباس های زیادی رو پروف کردم بلاخره از یکی خوشم اومد اونو خریدم و رفتم خونه
کلید انداختم و وارد شدم که هانا رو دیدم از ذوق زیاد سر جام خشکم زد گفتم:
+سلامممم، تو اینجا چیکار میکنی؟
*سلام خوشگلم، چان گفت بیام اینجا درمورد فردا شب که تولدته فکر کنیم و حرف بزنیم
+اوو چان از کی تاحالا مهربون شده!! خودش کجاست؟؟
*رفته حموم
+تو چرا باهاش نرفتی؟(لبخند شیطانی)
*شیطون،من که هنوز زنش نشدم
+ولی قراره بشی
*خیلی خب بابا بیا اینجا
+خب بیا لباسمو بهت نشون بدم
*اوو چ خوشگله، خب نگاه چون لباستو صورتی گرفتی تم تزئینات هم باید صورتی و مشکی باشه یا صورتی و سفید کدوم بنظر خودت؟
+ نمیدونم
داشتیم هم فکری میکردیم که چان اومد
هانا نظر اون رو پرسید، همین جور که موهاشو خشک میکرد گفت:
=معلومه، صورتی و مشکی
+*اوکی
ساعت ها میگذشت که منو هانا درمورد تولدم صحبت میکردیم چند تا وسایل تزئینی از فروشگاه های اینترنتی سفارش دادیم که صبح میرسید قرار شد چان اونا رو تحویل بگیره چون من دانشگاه بودم و هانا هم اونا رو بچینه ساعت 11 بود
هانا بلند شد و کتش رو پوشید؛ منو و چان رو بغل کرد که چان گردن هانا رو بوسید من با ذوق بهشون زل زده بودم هانا از خجالت لپ هاش قرمز شده بود که چان به من گفت:
=چیه حق ندارم زن ایندمو ببوسم
منم با ذوق گفتم
+اهوم
هانا خداحافظی کرد و رفت چان هم رفت توی اتاق مخصوص گیم
منم رفتم مسواک بزنم و بخوابم...
لطفا لایک کنید 💕
رفتم فروشگاه و لباس های زیادی رو پروف کردم بلاخره از یکی خوشم اومد اونو خریدم و رفتم خونه
کلید انداختم و وارد شدم که هانا رو دیدم از ذوق زیاد سر جام خشکم زد گفتم:
+سلامممم، تو اینجا چیکار میکنی؟
*سلام خوشگلم، چان گفت بیام اینجا درمورد فردا شب که تولدته فکر کنیم و حرف بزنیم
+اوو چان از کی تاحالا مهربون شده!! خودش کجاست؟؟
*رفته حموم
+تو چرا باهاش نرفتی؟(لبخند شیطانی)
*شیطون،من که هنوز زنش نشدم
+ولی قراره بشی
*خیلی خب بابا بیا اینجا
+خب بیا لباسمو بهت نشون بدم
*اوو چ خوشگله، خب نگاه چون لباستو صورتی گرفتی تم تزئینات هم باید صورتی و مشکی باشه یا صورتی و سفید کدوم بنظر خودت؟
+ نمیدونم
داشتیم هم فکری میکردیم که چان اومد
هانا نظر اون رو پرسید، همین جور که موهاشو خشک میکرد گفت:
=معلومه، صورتی و مشکی
+*اوکی
ساعت ها میگذشت که منو هانا درمورد تولدم صحبت میکردیم چند تا وسایل تزئینی از فروشگاه های اینترنتی سفارش دادیم که صبح میرسید قرار شد چان اونا رو تحویل بگیره چون من دانشگاه بودم و هانا هم اونا رو بچینه ساعت 11 بود
هانا بلند شد و کتش رو پوشید؛ منو و چان رو بغل کرد که چان گردن هانا رو بوسید من با ذوق بهشون زل زده بودم هانا از خجالت لپ هاش قرمز شده بود که چان به من گفت:
=چیه حق ندارم زن ایندمو ببوسم
منم با ذوق گفتم
+اهوم
هانا خداحافظی کرد و رفت چان هم رفت توی اتاق مخصوص گیم
منم رفتم مسواک بزنم و بخوابم...
لطفا لایک کنید 💕
۶.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱