امشب که عید نبود گویا دوباره فرصتی داده شد که جبران کنیم
امشب که عید نبود گویا دوباره فرصتی داده شد که جبران کنیم ۲۹ شب گذشته را
در خانه ی خدا وقتی لحظه ی وداع رسید آنقدر سخت بود دل کندن از آن پرده ی بزرگ مشگی معطر که گویا چادر سیاه مادری است که در روضه بر روی صورت یک کودک بی پناه کشیده شده تا صبح در بیت الله ماندم ضجه زدم و گریه کردم.
نزدیک صبح روح از تنم پر می گشود و به آن خانه چنگ می زد و جسمم که باید باز می گشت را همراهی نمی کرد نمی دانید چه حالی بود
چون به هتل رسیدم وسایل را جمع کردم ناگهان اعلام شد سفر حج ما با ۳ روز تاخیر تمام می شود
نمیدانید چه حالی داشتم همه را رها کردم و دویدم به سوی بیت الله تا روحم را دریابم و بغل کنم.
و اما بودند دوستانی که ناراحت بودند از دوری خانواده؟! و دلتنگ رسیدن به عزیزانشان ؟!
و من روحم را درآنجا جا گذاشتم به امید آن روز که خادمان بیت الله یمنی باشند نه سعودی
در خانه ی خدا وقتی لحظه ی وداع رسید آنقدر سخت بود دل کندن از آن پرده ی بزرگ مشگی معطر که گویا چادر سیاه مادری است که در روضه بر روی صورت یک کودک بی پناه کشیده شده تا صبح در بیت الله ماندم ضجه زدم و گریه کردم.
نزدیک صبح روح از تنم پر می گشود و به آن خانه چنگ می زد و جسمم که باید باز می گشت را همراهی نمی کرد نمی دانید چه حالی بود
چون به هتل رسیدم وسایل را جمع کردم ناگهان اعلام شد سفر حج ما با ۳ روز تاخیر تمام می شود
نمیدانید چه حالی داشتم همه را رها کردم و دویدم به سوی بیت الله تا روحم را دریابم و بغل کنم.
و اما بودند دوستانی که ناراحت بودند از دوری خانواده؟! و دلتنگ رسیدن به عزیزانشان ؟!
و من روحم را درآنجا جا گذاشتم به امید آن روز که خادمان بیت الله یمنی باشند نه سعودی
۴.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.