رمان دست نوشته خودم اسم رمان:دختری که از آینده خبر داره
«پارت سوم »
من به لوکاس گفتم یعنی الان از من میخوای با تو به آینده یا گذشته سفر کنم ؟
لوکاس گفت:بله چی از این بهتر هرکسی
مثل ما شانس به این خوبی نداره ها
دست لوکاس رو گرفتم و گفتم پس بزن بریم
درو که باز کردیم به یک دوراهی خوردیم
یک طرف سمت راست نوشته بود آینده
و طرف سمت چپ نوشته بود گذشته من به لوکاس گفتم وایستا!
لوکاس گفت چیشده ؟؟
گفتم:بنظرم بریم به آینده لوکاس گفت:چرا
گفتم: آخه من دوست دارم ببینم در آینده چه اتفاقی برام میوفته تو این رودوست نداری ؟؟
لوکاس گفت:چرا دوسش دارم
پس بزن بریم
من و لوکاس به سمت آینده حرکت کردیم دل تو دلم نبود نمیدونستم هر لحظه قراره
چه اتفاقی بیوفته بعد از ۴۰دقیقه پیاده روی که خسته شده بودیم به یک آسانسور رسیدیم وارد آسانسور شدیم
در آسانسور بسته شد و من چشمم به یک دکمه افتاد و آن را فشار دادم
یکهو زیر پایمان خالی شد حس کردیم که داریم سقوط میکنیم از ترس همدیگه را بغل کردیم و سفت بهم چسبیدیم
آسانسور بعد چند لحظه آسانسور ایستاد و درش باز شد ما از آسانسور اومدیم بیرون
و از زیبایی همه جا حیرت زده شد بودیم
همه جا از زیبایی میدرخشید انگار مثل یک رویا بود 🥹✨
پایان
اگر از رمان خوشتون اومده تو کامنتا بگید
من به لوکاس گفتم یعنی الان از من میخوای با تو به آینده یا گذشته سفر کنم ؟
لوکاس گفت:بله چی از این بهتر هرکسی
مثل ما شانس به این خوبی نداره ها
دست لوکاس رو گرفتم و گفتم پس بزن بریم
درو که باز کردیم به یک دوراهی خوردیم
یک طرف سمت راست نوشته بود آینده
و طرف سمت چپ نوشته بود گذشته من به لوکاس گفتم وایستا!
لوکاس گفت چیشده ؟؟
گفتم:بنظرم بریم به آینده لوکاس گفت:چرا
گفتم: آخه من دوست دارم ببینم در آینده چه اتفاقی برام میوفته تو این رودوست نداری ؟؟
لوکاس گفت:چرا دوسش دارم
پس بزن بریم
من و لوکاس به سمت آینده حرکت کردیم دل تو دلم نبود نمیدونستم هر لحظه قراره
چه اتفاقی بیوفته بعد از ۴۰دقیقه پیاده روی که خسته شده بودیم به یک آسانسور رسیدیم وارد آسانسور شدیم
در آسانسور بسته شد و من چشمم به یک دکمه افتاد و آن را فشار دادم
یکهو زیر پایمان خالی شد حس کردیم که داریم سقوط میکنیم از ترس همدیگه را بغل کردیم و سفت بهم چسبیدیم
آسانسور بعد چند لحظه آسانسور ایستاد و درش باز شد ما از آسانسور اومدیم بیرون
و از زیبایی همه جا حیرت زده شد بودیم
همه جا از زیبایی میدرخشید انگار مثل یک رویا بود 🥹✨
پایان
اگر از رمان خوشتون اومده تو کامنتا بگید
۱.۰k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.