*شیرین*
*شیرین*
..........
متحیر به قصر رو به روم نگاه کردم وگفتم : قصر نشین هستن
محمود خندید وگفت : همیشه همین بوده
- دارندگی برازندگی
محمود : مشکلش چیه
- هیچی
محمود : شیرین
خنده ای مصنوعی کردم رفتیم داخل ترجیح دادم به چیزی نگاه نکنم پریوش بغلم کرد و بوسیدم بوی عطر شیرینش آدم گشنه می کرد آقای بهادری با لبخند دستمو فشرد یخورده پسرش به خودش میرفت بد نبود فقط رنگ چشاش به پدرش رفته بود عروس خانمم بغلم کرد وهمدیگرو بوسیدیم من فقط عاشق بهاره بودم خم شدم وبغلش کردم اونم دستاشو دور گردنم انداخت وبوسیدم با راهنمایی پریوش رفتیم سمت سالن بالا که دوتا پله می خورد و نشستیم سالن بالا سلطنی بود وسالن پایین مدرن مامان وپریوش مشغول خوش وبش شدن بابا وآقای بهادری هم مشغول حرف زدن بودن گاهی وقت ها هم محمود حرفی می زد بهار آروم نشسته بود بهاره زل زده بود به من بهش لبخند زدم اومد کنارمو گفت شیرین جون می دونی من گربه دارم
- چه جالب چندتا داری ؟
بهاره : دوتا یکیش سفیده یکیشم مشکی وسفیده
- حتما خیلی خوشگلن
بهاره : آره
- اسمشون چیه؟!
بهاره : مادهه اسمش پشمکه سفیدسفیده پسره هم اسمش فِرده
خندیدم وگفتم : اسمشون قشنگه مثله خودت
خندید وکنارم نشست خدا رو شکر بردیا نبود که هم زمان محمود گفت : بردیا نیست؟ !
پریوش لبخند کمرنگی زد وگفت : بردیا شماله خونه پدر بزرگش
محمود : کاش بود
پریوش : میاد
نگاهم به بهاره افتاد که لبشو جم کرده بود
- چی شده عزیزم؟
بهاره آروم گفت : مامانم گفته نگم
- چی رو عزیزم
بهاره : داداشم حالش بده دکتره بازاومد آمپولش زد ازش بدم میاد
سعی کردم نشون ندم تعجب کردم لبخند زدم وآروم گفتم : چرا حالش بد شد ؟
بهاره : نمی دونم
تو ندیدی داداشت چش شده
بهاره : نه
- عزیزم حالش خوب میشه
بهاره دستشو گذاشت روی سینه اش وگفت : اینجاش می سوزه
به بقیه نگاه کردم و آروم گفتم داداشت الان کجاست ؟
بهاره : اگه من بگم مامان دعوام می کنه گفت به کسی نگو
دستی به موهاش کشیدم وگفتم : خوب تو که گفتی منم قول میدم به کسی چیزی نگم
بهاره مادرش رو نگاه کرد وگفت : اتاقش خوابیده
داشتم از کنجکاوی می مردم بابا حرف محمود رو پیش کشید خانواده بهادری راضی بودن و تصمیمات رو گذاشتن به عهده محمود وبهار بهاره نبود یهو غیبش زد پریوش با نگاهش دنبال بهاره بود بعدم بلند شد ورفت سمت پله ها که آخر سالن پذیرای بود محمود وبهار حرف می زدن خونه رو یه دید زدم وقعا قشنگ بود پریوش برگشت لبخند به لب داشت وکنارمون نشست بعدم که حرفای محمود بهار تموم شد قرار بودنامزاد بمونن بعدم مراسم عقد وعروسی رو با هم بگیرن حرفها زده شد وبهادری می خواست یه شب شام خونشون جشن بگیریم و محمود وبهار حلقه دست هم بندازن تا بعدم به کارای عقد وعروسیشون برسن وقت خدا حافظی وقتی پریوش بغلم کرد نگاهم به پنجره اتاقی افتاد که کسی پشت پنجره بود ومی دونستم بردیاست به پریوش نگاه کردم مسیر نگاهمو دنبال کرد وبادیدن بردیا ناراحت نگام کرد خیلی دوست داشتم بدونم جریان چیه ولی چیزی نگفتم
***********************
..........
متحیر به قصر رو به روم نگاه کردم وگفتم : قصر نشین هستن
محمود خندید وگفت : همیشه همین بوده
- دارندگی برازندگی
محمود : مشکلش چیه
- هیچی
محمود : شیرین
خنده ای مصنوعی کردم رفتیم داخل ترجیح دادم به چیزی نگاه نکنم پریوش بغلم کرد و بوسیدم بوی عطر شیرینش آدم گشنه می کرد آقای بهادری با لبخند دستمو فشرد یخورده پسرش به خودش میرفت بد نبود فقط رنگ چشاش به پدرش رفته بود عروس خانمم بغلم کرد وهمدیگرو بوسیدیم من فقط عاشق بهاره بودم خم شدم وبغلش کردم اونم دستاشو دور گردنم انداخت وبوسیدم با راهنمایی پریوش رفتیم سمت سالن بالا که دوتا پله می خورد و نشستیم سالن بالا سلطنی بود وسالن پایین مدرن مامان وپریوش مشغول خوش وبش شدن بابا وآقای بهادری هم مشغول حرف زدن بودن گاهی وقت ها هم محمود حرفی می زد بهار آروم نشسته بود بهاره زل زده بود به من بهش لبخند زدم اومد کنارمو گفت شیرین جون می دونی من گربه دارم
- چه جالب چندتا داری ؟
بهاره : دوتا یکیش سفیده یکیشم مشکی وسفیده
- حتما خیلی خوشگلن
بهاره : آره
- اسمشون چیه؟!
بهاره : مادهه اسمش پشمکه سفیدسفیده پسره هم اسمش فِرده
خندیدم وگفتم : اسمشون قشنگه مثله خودت
خندید وکنارم نشست خدا رو شکر بردیا نبود که هم زمان محمود گفت : بردیا نیست؟ !
پریوش لبخند کمرنگی زد وگفت : بردیا شماله خونه پدر بزرگش
محمود : کاش بود
پریوش : میاد
نگاهم به بهاره افتاد که لبشو جم کرده بود
- چی شده عزیزم؟
بهاره آروم گفت : مامانم گفته نگم
- چی رو عزیزم
بهاره : داداشم حالش بده دکتره بازاومد آمپولش زد ازش بدم میاد
سعی کردم نشون ندم تعجب کردم لبخند زدم وآروم گفتم : چرا حالش بد شد ؟
بهاره : نمی دونم
تو ندیدی داداشت چش شده
بهاره : نه
- عزیزم حالش خوب میشه
بهاره دستشو گذاشت روی سینه اش وگفت : اینجاش می سوزه
به بقیه نگاه کردم و آروم گفتم داداشت الان کجاست ؟
بهاره : اگه من بگم مامان دعوام می کنه گفت به کسی نگو
دستی به موهاش کشیدم وگفتم : خوب تو که گفتی منم قول میدم به کسی چیزی نگم
بهاره مادرش رو نگاه کرد وگفت : اتاقش خوابیده
داشتم از کنجکاوی می مردم بابا حرف محمود رو پیش کشید خانواده بهادری راضی بودن و تصمیمات رو گذاشتن به عهده محمود وبهار بهاره نبود یهو غیبش زد پریوش با نگاهش دنبال بهاره بود بعدم بلند شد ورفت سمت پله ها که آخر سالن پذیرای بود محمود وبهار حرف می زدن خونه رو یه دید زدم وقعا قشنگ بود پریوش برگشت لبخند به لب داشت وکنارمون نشست بعدم که حرفای محمود بهار تموم شد قرار بودنامزاد بمونن بعدم مراسم عقد وعروسی رو با هم بگیرن حرفها زده شد وبهادری می خواست یه شب شام خونشون جشن بگیریم و محمود وبهار حلقه دست هم بندازن تا بعدم به کارای عقد وعروسیشون برسن وقت خدا حافظی وقتی پریوش بغلم کرد نگاهم به پنجره اتاقی افتاد که کسی پشت پنجره بود ومی دونستم بردیاست به پریوش نگاه کردم مسیر نگاهمو دنبال کرد وبادیدن بردیا ناراحت نگام کرد خیلی دوست داشتم بدونم جریان چیه ولی چیزی نگفتم
***********************
۴.۱k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.