SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۲۴
شوگا:در این حالت یعنی مهمه....
آلما:خوب....اون...اون درمورد قاتل پدرش بهش گفته...
شوگا:جان؟..(تعجب)
آلما:آره انگار بعد تحقیق هایه زیاد فهمیده قضیه رو...میگم شوگا...از اول هم معلوم بود به اینجا میرسیم...بلاخره که قرار بود بفهمه...
آلما در حال صحبت بود اما....شوگا گوشیروکنار گذاشت...سرش رو بین دستاش قرار داد...از اول تلاشکرده بود کلارا پیشش بمونه و براشپدری کنه....اما به کل یادش رفته بود...قاتل پدر واقعیه کلاراست....
آلما:الو؟...شوگا صدامومیشنوی؟...
شوگا:اهوم...باید برم...(شوک)
شوگا تلفن رو قطع کرد حالا باید چیکار میکرد؟...چه دلیلی برای کلارا را میآورد که باباش رو کشته....البته که جک آدم خوبی هم نبود اما...خوب بلاخره بابای کلارا بود......
(پایان فلش بک)
جیهوپ:شوگا؟...شوگا؟...
شوگا:.....
جیهوپ:شوگااااا...(داد)
شوگا:آخخخ...چرا داد میزنی کر شدم...
جیهوپ:یک ساعته دارم صدات میکنم....معلوم هست حواست کجاست؟..
شوگا:هیچی....خوب چیکار داشتی؟...
جیهوپ:میخواستم بگم...
در باز شد....کلارا بود...اما رنگ پریده...مشخص بود چند ساعتی گریه کرده...اعضا متوجه شده بودن....شوگا بلند شد و به سمتش رفت...
جیهوپ:خوب...خودش اومد...(رفت سمت کلارا)خوبی؟...
بقیه اعضا هم دور کلارا جمع شدن....میخواستن بدونن موضوع چیه...اما شوگا با شوک به کلارا خیره شده بود....
شوگا:یعنی انقدر روش تاثیر گذاشتم؟..
نمیخواستم این جوری شه....(تو ذهنش)
جونگکوک:کلارا برات شیرموز آوردم تا پر انرژی شی....(لبخند)
کلارا:ممنون....نمیخوام...کلا چیزی نمیخورم..
فقط به استراحت نیاز دارم....
نامجو:چیزی شده؟...ما خانوادتیم...باید بهمون بگی....
کلارا:هه...کدوم خانواده پدر اون یکی رو میکشه؟...
همه اعضا با این حرف کلارا شوکه شدن...جیهوپ علت حال بد شوگا رو متوجه شد درسته....کلارا موضوع رو فهمیده بود و شوگا نمیخواست کلارا رو از دست بده....سکوت سنگینی بود...
کلارا:ممنون که بزرگم کردین...تا حالا انقدر برای کسی مهم نبودم...(بغض)
شوگا:تو جایی نمیری...
کلارا:اوه...اگه گوش نکنم منم میکشی؟...
شوگا:چرا نمیفهمی....ها؟...بابات آدم اضافه ای تو این دنیا بود....به همه ظلم میکرد و زندگی خیلی هارو داغون کرده بود....(داد و عصبی)
کلارا:مگه خودت نگفتی هیچ آدمی اضافه نیست؟....
شوگا:اصلا چرا انقدر از بابات دفاع میکنی ها؟....کسی که بزرگت کرد و مثل اون ولتنکرد من بودم.... اصلا اشتباه کردم یک بچه دور انداخته شده رو به خاطر وصیت بزرگ کردم.... (داد و عصبی)
کلارا:ولم کرد؟...(سرش رو انداخت پایین)
شوگا تازه متوجه حرفش شده بود....
شوگا:نه من...من منظوری نداشتم....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۲۴
شوگا:در این حالت یعنی مهمه....
آلما:خوب....اون...اون درمورد قاتل پدرش بهش گفته...
شوگا:جان؟..(تعجب)
آلما:آره انگار بعد تحقیق هایه زیاد فهمیده قضیه رو...میگم شوگا...از اول هم معلوم بود به اینجا میرسیم...بلاخره که قرار بود بفهمه...
آلما در حال صحبت بود اما....شوگا گوشیروکنار گذاشت...سرش رو بین دستاش قرار داد...از اول تلاشکرده بود کلارا پیشش بمونه و براشپدری کنه....اما به کل یادش رفته بود...قاتل پدر واقعیه کلاراست....
آلما:الو؟...شوگا صدامومیشنوی؟...
شوگا:اهوم...باید برم...(شوک)
شوگا تلفن رو قطع کرد حالا باید چیکار میکرد؟...چه دلیلی برای کلارا را میآورد که باباش رو کشته....البته که جک آدم خوبی هم نبود اما...خوب بلاخره بابای کلارا بود......
(پایان فلش بک)
جیهوپ:شوگا؟...شوگا؟...
شوگا:.....
جیهوپ:شوگااااا...(داد)
شوگا:آخخخ...چرا داد میزنی کر شدم...
جیهوپ:یک ساعته دارم صدات میکنم....معلوم هست حواست کجاست؟..
شوگا:هیچی....خوب چیکار داشتی؟...
جیهوپ:میخواستم بگم...
در باز شد....کلارا بود...اما رنگ پریده...مشخص بود چند ساعتی گریه کرده...اعضا متوجه شده بودن....شوگا بلند شد و به سمتش رفت...
جیهوپ:خوب...خودش اومد...(رفت سمت کلارا)خوبی؟...
بقیه اعضا هم دور کلارا جمع شدن....میخواستن بدونن موضوع چیه...اما شوگا با شوک به کلارا خیره شده بود....
شوگا:یعنی انقدر روش تاثیر گذاشتم؟..
نمیخواستم این جوری شه....(تو ذهنش)
جونگکوک:کلارا برات شیرموز آوردم تا پر انرژی شی....(لبخند)
کلارا:ممنون....نمیخوام...کلا چیزی نمیخورم..
فقط به استراحت نیاز دارم....
نامجو:چیزی شده؟...ما خانوادتیم...باید بهمون بگی....
کلارا:هه...کدوم خانواده پدر اون یکی رو میکشه؟...
همه اعضا با این حرف کلارا شوکه شدن...جیهوپ علت حال بد شوگا رو متوجه شد درسته....کلارا موضوع رو فهمیده بود و شوگا نمیخواست کلارا رو از دست بده....سکوت سنگینی بود...
کلارا:ممنون که بزرگم کردین...تا حالا انقدر برای کسی مهم نبودم...(بغض)
شوگا:تو جایی نمیری...
کلارا:اوه...اگه گوش نکنم منم میکشی؟...
شوگا:چرا نمیفهمی....ها؟...بابات آدم اضافه ای تو این دنیا بود....به همه ظلم میکرد و زندگی خیلی هارو داغون کرده بود....(داد و عصبی)
کلارا:مگه خودت نگفتی هیچ آدمی اضافه نیست؟....
شوگا:اصلا چرا انقدر از بابات دفاع میکنی ها؟....کسی که بزرگت کرد و مثل اون ولتنکرد من بودم.... اصلا اشتباه کردم یک بچه دور انداخته شده رو به خاطر وصیت بزرگ کردم.... (داد و عصبی)
کلارا:ولم کرد؟...(سرش رو انداخت پایین)
شوگا تازه متوجه حرفش شده بود....
شوگا:نه من...من منظوری نداشتم....
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۲.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.