سیاه سفید قلبم

قبل از اون زنگ زدم به طوفان و کوروش که بیان نمیدونم چیکار داشت اما دلم خیلی شور میزد طوفان که گفت خودم میام و کوروش هم گفت بیا دنبالم حال رانندگی نداشته بعد از سوار کردنه کوروش به سمت کافه ای که سپیده داده بود رفتیم کوروش استاد هکر و کامپیوتر بود و تو رستوران گارسون بود و با من بعضی وقتا میومد پیست موتور سواری.
وقتی وارد کافه شدیم متوجه سپیده شدم که با دوتا دختر نشسته بود طوفانم هنوز نیومده بود به سمت میزشون رفتم که سپیده متوجه من شد و بلند شد
=به به اقا سیاوش
بعد نگاهی به کوروش انداخت و گفت
=ببین کی اینجاس کوروش خان باید بگم کوروش کبیر اومده چه عجب
کوروش: به به سپیده خانم چه بزرگ شدی
=به کوری چشم تو بزرگ شدم اما مثل تو گنده نشدم
کوروش: خوب حالا بزار برسیم بعد منو ضایع کن
کوروش نگاهی به دخترا کرد و یکیشون زوم کرد بعد با صدای نسبتا بلندی گفت
=توووووووووووووووو
دختره: بازم توووو خدایا مار از پونه بدش میاد دره لونش سبز میشه
=ببین هنوزم باید ازم تشکر کنی دخترجون
دختره: عمرا بشین تا ازت معذرت بخام
_ای بابا چرا مثل سگ و گربه بهم مبپرید.  سپیده نمیخای این خانم های محترم رو به ما معرفی کنی
=اینی که میبنی سمت چپ منه اسمش کیاناس.  اینی که میبینی سمت راستمه اسمش مائده س
_خوشبختم
مائده: همچنین
کیانا: منم مهینطور
سپیده: ببخشید این رفیق من یخورده عصاب درست حسابی نداره
کوروش: معلومه فقط مونده بیاد منو ناقص کنه
کیانا: اگه لازم باشه میزنم ناقصت میکنم

لایک یادت نره♥