می رود آب از دو چشمم تا سخن جاری شود
می رود آب از دو چشمم تا سخن جاری شود
یعنی از یک سطر شعرم پرده برداری شود
قابل رویت نبود احساس درد اما که درد
آمده تا واژه هایم گود و حفاری شود
اختصارا گفته ام هر نکته ای را با دلیل
تا متاعم مشتری جوی و خریداری شود
سایه چون وزنی ندارد خود به خود هیچ است هیچ
آفتابی در پدید اری ، پدیداری شود
کاسه لیسی می کنم از واژه های دلفریب
گر چه معنی در سخن باید که معماری شود
چون خیال و آرزو قیمت ندارد کم بخواه
مانده در پستو دلت نگذار سمساری شود
کهنه یا نو هر چه می خواهی بگو ، اما به مهر
تا مبادا گفتگویت مردم آزاری شود
حرف دانش یا تفکر نیست در بحر محیط
چون که در گرداب حائل هر چه پنداری شود
می نویسم با دو چشم باز و دانشجوی خویش
وای اگر تقلید ما الگوی رفتاری شود
................................................
سفر کرد و رفت و مرا در خماری گذاشت
چه داغی به روی دلم یادگاری گذاشت
نمی دانم این واژه ها را چرا می نویسم ؟!
مرا با خودم کنج خلوت به زاری گذاشت
تمام وجود مرا با خودش برد و رفت
ندید و که در نقطه ی انتحاری گذاشت
مقصر نبودم که عاشق شدم بر رخش
چنین رسم دیرینه را ابتکاری گذاشت
چه دیوانه بودم که دنبال عقلم نرفتم
به من سهمی از غصه را انحصاری گذاشت
عجب حال و روزی که باید ببینی بفهمی
زمانه که در چشم من تیغ خاری گذاشت
تلافی کنم آنچه را کز خودم بود بود
که پا بر دو چشمم اگر افتخاری گذاشت
سپید و سیاه جهان را ندیدم که دیدم
به سر گرمی ما چه لیل و نهاری گذاشت
تمام جهان پر شد از هر تولد و مرگ
چه قانون جبری همه اختیاری گذاشت
چه زیبا شدم مست و دیوانه دیدم که دیدم
که خال سیه را به روی نگاری گذاشت
به کام من و یا کسان دگر ، من چه دانم ؟!
درست و غلط ؛ هر چه ؛ قول و قراری گذاشت
نورا 1 بهمن ۱۴۰۱
یعنی از یک سطر شعرم پرده برداری شود
قابل رویت نبود احساس درد اما که درد
آمده تا واژه هایم گود و حفاری شود
اختصارا گفته ام هر نکته ای را با دلیل
تا متاعم مشتری جوی و خریداری شود
سایه چون وزنی ندارد خود به خود هیچ است هیچ
آفتابی در پدید اری ، پدیداری شود
کاسه لیسی می کنم از واژه های دلفریب
گر چه معنی در سخن باید که معماری شود
چون خیال و آرزو قیمت ندارد کم بخواه
مانده در پستو دلت نگذار سمساری شود
کهنه یا نو هر چه می خواهی بگو ، اما به مهر
تا مبادا گفتگویت مردم آزاری شود
حرف دانش یا تفکر نیست در بحر محیط
چون که در گرداب حائل هر چه پنداری شود
می نویسم با دو چشم باز و دانشجوی خویش
وای اگر تقلید ما الگوی رفتاری شود
................................................
سفر کرد و رفت و مرا در خماری گذاشت
چه داغی به روی دلم یادگاری گذاشت
نمی دانم این واژه ها را چرا می نویسم ؟!
مرا با خودم کنج خلوت به زاری گذاشت
تمام وجود مرا با خودش برد و رفت
ندید و که در نقطه ی انتحاری گذاشت
مقصر نبودم که عاشق شدم بر رخش
چنین رسم دیرینه را ابتکاری گذاشت
چه دیوانه بودم که دنبال عقلم نرفتم
به من سهمی از غصه را انحصاری گذاشت
عجب حال و روزی که باید ببینی بفهمی
زمانه که در چشم من تیغ خاری گذاشت
تلافی کنم آنچه را کز خودم بود بود
که پا بر دو چشمم اگر افتخاری گذاشت
سپید و سیاه جهان را ندیدم که دیدم
به سر گرمی ما چه لیل و نهاری گذاشت
تمام جهان پر شد از هر تولد و مرگ
چه قانون جبری همه اختیاری گذاشت
چه زیبا شدم مست و دیوانه دیدم که دیدم
که خال سیه را به روی نگاری گذاشت
به کام من و یا کسان دگر ، من چه دانم ؟!
درست و غلط ؛ هر چه ؛ قول و قراری گذاشت
نورا 1 بهمن ۱۴۰۱
۶.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.