پارت۱۳
نیکا:یکم چندش میشه🤧
رها:وای نیکا 😆
نیکا:🤣
نیکا:دیا نظرت چیه به عسل بگیم بیات
دیانا:مگه عسل اینجاس؟
نیکا:آره آمده
دیانا:خب بزنگ حالمون عوض میشه
نیکا:اوک
متینم سرش تو گوشیو بااین رلش میحرفید
نیکا:متیننن
متین:جانم بله
نیکا:بسه گوشیتو گرفتی رسیدیم پیاده شو
متین:باشه
نیکا:اوف برو
پیاده شدیم رفتیم تو شهربازی منو نیکا از دور دنبال عسل میگشتیم بچه ها رفتن بازی این رها با ارسلان رفت متینم واسه خودش یگوشه بازی میکه
عسل:سلام
نیکادیا:سلام
عسل:بریم اژدها سوار شیم که ارسلان اینا آمدن سمتمون
ارسلان:سلام عسل
عسل:چطوری داداش ارسی
ارسلان:عسل😥
عسل:باشه به خانم خوشکله معرفی نمیکنی
رها:از این دختر سمج بدم آمد
ارسلان:رلم رها رها عسل
رها:خب عسل چیت میشه؟
ارسلان:دوست؟
رها:اها پس دوستای دخترم داری
ارسلان:نه رها دوست نیکاس
عسل :بهت برخورد عزیزم اون مسه داداشه واسم؟
رها:خیلی خب ارسلان بریم اژدها
نیکا:اتفاقا ماهم میخواستیم بریم(حالم ازش بهم خورد واسه اینکه تنها نباشم)
رها:بریم (بخاطر اینکه ارسلان نارحت نشع)ارسلان:رفتار رها عجیب بود به همه حسودی میکرد
سه تایی بود منو رها و دیانا یه کابین نشستیم ارسلان وسط مادوتاهم این و این ور
رها دست ارسلانو گرفته بود
ارسلان:دیانا معلومه که میترسه برای همین دستشو گرفتم
خوبی
دیانل:ممنون(دستمو برداشتم )
ارسلان:دیانا مطمئنی نمیترسی
دیانا:اوف من میترسم من همیشه با متین سوار میشم متین کجایی🙄🤒
ارسلان:دستمو بگیر
دیانا:آخه ر
ارسلان:آخه ماده نداریم
دیانا:باشه
دستشو محکم گرفتم که شروع شد
دیانا:خیلی میترسیدم
ارسلان:دستشو سفتتتت گرفتم
دیانا:دستن تو دستش بود حس عجیبی داشتم یکمم خجالت میکشیدم
رها:ارسلان میترسم
رها:وای نیکا 😆
نیکا:🤣
نیکا:دیا نظرت چیه به عسل بگیم بیات
دیانا:مگه عسل اینجاس؟
نیکا:آره آمده
دیانا:خب بزنگ حالمون عوض میشه
نیکا:اوک
متینم سرش تو گوشیو بااین رلش میحرفید
نیکا:متیننن
متین:جانم بله
نیکا:بسه گوشیتو گرفتی رسیدیم پیاده شو
متین:باشه
نیکا:اوف برو
پیاده شدیم رفتیم تو شهربازی منو نیکا از دور دنبال عسل میگشتیم بچه ها رفتن بازی این رها با ارسلان رفت متینم واسه خودش یگوشه بازی میکه
عسل:سلام
نیکادیا:سلام
عسل:بریم اژدها سوار شیم که ارسلان اینا آمدن سمتمون
ارسلان:سلام عسل
عسل:چطوری داداش ارسی
ارسلان:عسل😥
عسل:باشه به خانم خوشکله معرفی نمیکنی
رها:از این دختر سمج بدم آمد
ارسلان:رلم رها رها عسل
رها:خب عسل چیت میشه؟
ارسلان:دوست؟
رها:اها پس دوستای دخترم داری
ارسلان:نه رها دوست نیکاس
عسل :بهت برخورد عزیزم اون مسه داداشه واسم؟
رها:خیلی خب ارسلان بریم اژدها
نیکا:اتفاقا ماهم میخواستیم بریم(حالم ازش بهم خورد واسه اینکه تنها نباشم)
رها:بریم (بخاطر اینکه ارسلان نارحت نشع)ارسلان:رفتار رها عجیب بود به همه حسودی میکرد
سه تایی بود منو رها و دیانا یه کابین نشستیم ارسلان وسط مادوتاهم این و این ور
رها دست ارسلانو گرفته بود
ارسلان:دیانا معلومه که میترسه برای همین دستشو گرفتم
خوبی
دیانل:ممنون(دستمو برداشتم )
ارسلان:دیانا مطمئنی نمیترسی
دیانا:اوف من میترسم من همیشه با متین سوار میشم متین کجایی🙄🤒
ارسلان:دستمو بگیر
دیانا:آخه ر
ارسلان:آخه ماده نداریم
دیانا:باشه
دستشو محکم گرفتم که شروع شد
دیانا:خیلی میترسیدم
ارسلان:دستشو سفتتتت گرفتم
دیانا:دستن تو دستش بود حس عجیبی داشتم یکمم خجالت میکشیدم
رها:ارسلان میترسم
۱۰.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.