عشق اجباری p18
ا/ت از کافه اومد بیرون نمیتونستم الان برم دیدنش پس فقط تعقیبش کردم دیدم یه خونه ی کوچیک داره چرا زندگیشو مثل ادمای عادی کرده؟حالا اینا مهم نیست هروقت کارام تموم شه میرم ا/ت رو ببینم و ازش معذرت خواهی کنم.
چند روز گذشت و ا/ت و جونگ کوک کارای خودشون رو میکردن یک روزی بلاخره جونگ کوک کارش تموم شد و تصمیم گرفت یک روز تعطیل یعنی جمعه بره دم در خونه ا/ت...جونگ کوک در میزنه)
ا/ت:کیه
جونگ کوک:خانم میشه درو باز کنید
(ا/ت رو باز میکنه و با دیدن جونگ کوک شوکه میشه)
ا/ت:ک...کوک
جونگ کوک:میشه باهات حرف بزنم؟
ا/ت:نه نمیشه
جونگ کوک:تو که چیزی نمیدونی بزار بیام داخل تا باهات حرف بزنم
ا/ت:من دیگه عوض شدم
جونگ کوک:خودم میدونم ولی گوش کن خواهش میکنم بزار بیام داخل
ا/ت:میخوای بیای داخل که چیکار کنی؟
جونگ کوک:میخوام به حرفام گوش کنی
ا/ت:مگه تو به حرفای من گوش کردی که من بخوام گوش کنم؟
جونگ کوک:بابت گذشته متاسفم اما بزار بگم از وقتی رفتی چیشده...خب همینجا میگم
(جونگ کوک همه چیزو برای ا/ت تعریف میکنه)
ا/ت:چه جالب...حالا برو
(جونگ کوک چیزی نمیگه و میره)
...جونگ کوک...
فکر کردی ا/ت یکم بهت وقت میدم تا فکر کنی اما من به این راحتیا ولت نمیکنم
...ا/ت...
اصلا حرفای کوک برام مهم نبود بعد از اون همه ناراحت کردن من اومده میگه اومدم برت گردونم دیوونه
ادمین:چند روز گذشت و خبری از ا/ت نشد جونگ کوک تصمیم گرفت نقشه ی بعدیش رو اجرا کنه
...ا/ت...
شب بود و خسته از سرکار میومدم که یهو یه نفر از پشت بغلم کرد و یه دستمال گذاشت رو دهنم بعد از اون رو یادم نمیاد و خواب بودم اما وقتی فرداش بیدار شدم تو یه تخت و یه اتاق بزرگ بودم...از وقتی که اومدم امریکا دیدن اتاق های بزرگ برام جالب شده درحالی پارسال تو همین اتاقا بودم یه نفر وارد شد و من کوک رو دیدم
ا/ت:هی چرا منو دزدیدی؟
جونگ کوک:من تورو ندزدیدم از اولشم مال من بودی
ا/ت:بزار برم
جونگ کوک:نمیزارم تو با من برمیگردی سئول
ا/ت:چی؟سئول؟دیوونه شدی؟عمرا!حتی وقتی از دستتتون فرار میکنم باز میاید دنبالم؟
جونگ کوک:تا یک هفته اینجایی و بعد اون میری سئول
ا/ت:من نمیخوام برم
جونگ کوک:منم نمیخواستم تو بری ولی رفتی
ا/ت:چرا نمیفهمی من نمیخوام بیام
جونگ کوک:اما تو میای فکر کنم گشنته کنار تختت صبحونه هست بخورش منم باید برم کلی کار دارم و زود برمیگردم
(جونگ میره بیرون)
ا/ت:صبر کن کجا میری؟ (با داد)
(جونگ کوک چیزی نمیگه و میره)
...ا/ت...
من اینجارو دوست دارم نمیخوام به جهنمم برگردم اصلا چیشد یهو این دیوونه اومد دنبالم هوف خیلی گرسنمه میرم صبحونه بخورم
#فیک
چند روز گذشت و ا/ت و جونگ کوک کارای خودشون رو میکردن یک روزی بلاخره جونگ کوک کارش تموم شد و تصمیم گرفت یک روز تعطیل یعنی جمعه بره دم در خونه ا/ت...جونگ کوک در میزنه)
ا/ت:کیه
جونگ کوک:خانم میشه درو باز کنید
(ا/ت رو باز میکنه و با دیدن جونگ کوک شوکه میشه)
ا/ت:ک...کوک
جونگ کوک:میشه باهات حرف بزنم؟
ا/ت:نه نمیشه
جونگ کوک:تو که چیزی نمیدونی بزار بیام داخل تا باهات حرف بزنم
ا/ت:من دیگه عوض شدم
جونگ کوک:خودم میدونم ولی گوش کن خواهش میکنم بزار بیام داخل
ا/ت:میخوای بیای داخل که چیکار کنی؟
جونگ کوک:میخوام به حرفام گوش کنی
ا/ت:مگه تو به حرفای من گوش کردی که من بخوام گوش کنم؟
جونگ کوک:بابت گذشته متاسفم اما بزار بگم از وقتی رفتی چیشده...خب همینجا میگم
(جونگ کوک همه چیزو برای ا/ت تعریف میکنه)
ا/ت:چه جالب...حالا برو
(جونگ کوک چیزی نمیگه و میره)
...جونگ کوک...
فکر کردی ا/ت یکم بهت وقت میدم تا فکر کنی اما من به این راحتیا ولت نمیکنم
...ا/ت...
اصلا حرفای کوک برام مهم نبود بعد از اون همه ناراحت کردن من اومده میگه اومدم برت گردونم دیوونه
ادمین:چند روز گذشت و خبری از ا/ت نشد جونگ کوک تصمیم گرفت نقشه ی بعدیش رو اجرا کنه
...ا/ت...
شب بود و خسته از سرکار میومدم که یهو یه نفر از پشت بغلم کرد و یه دستمال گذاشت رو دهنم بعد از اون رو یادم نمیاد و خواب بودم اما وقتی فرداش بیدار شدم تو یه تخت و یه اتاق بزرگ بودم...از وقتی که اومدم امریکا دیدن اتاق های بزرگ برام جالب شده درحالی پارسال تو همین اتاقا بودم یه نفر وارد شد و من کوک رو دیدم
ا/ت:هی چرا منو دزدیدی؟
جونگ کوک:من تورو ندزدیدم از اولشم مال من بودی
ا/ت:بزار برم
جونگ کوک:نمیزارم تو با من برمیگردی سئول
ا/ت:چی؟سئول؟دیوونه شدی؟عمرا!حتی وقتی از دستتتون فرار میکنم باز میاید دنبالم؟
جونگ کوک:تا یک هفته اینجایی و بعد اون میری سئول
ا/ت:من نمیخوام برم
جونگ کوک:منم نمیخواستم تو بری ولی رفتی
ا/ت:چرا نمیفهمی من نمیخوام بیام
جونگ کوک:اما تو میای فکر کنم گشنته کنار تختت صبحونه هست بخورش منم باید برم کلی کار دارم و زود برمیگردم
(جونگ میره بیرون)
ا/ت:صبر کن کجا میری؟ (با داد)
(جونگ کوک چیزی نمیگه و میره)
...ا/ت...
من اینجارو دوست دارم نمیخوام به جهنمم برگردم اصلا چیشد یهو این دیوونه اومد دنبالم هوف خیلی گرسنمه میرم صبحونه بخورم
#فیک
۴.۸k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.