پارت۶
پارت۶
.
.
.
نیکولای رفت تو یکی از اتاقا و گرفت خوابید...
یه ساعت گذشت،
÷لوسی: نیکولای شام حاضره
نیکولای پاشود وقتی رفت تو آشپز خونه به لوسی گفت بره بیرون استراحت کنه تا خودش میزو بچینه، اما نیکولای چیز دیگه تو ذهنش بود داخل ظرف لوسی شربت بیهوشی ریخت که تا ۴ روز بیهوش باشه...
_نیکولای: لوسی بیا چیندم!
÷لوسی: اومدم...
لوسی و نیکولای شامشونو خوردن،لوسی بلافاصله بیهوش شد؛نیکولای بلندش کرد و بردش تو اتاقش تا اونجا بخوابه...
"[نیکولای برای این به لوسی شربت داد تا برای ۴ روز بیهوش باشه که دوست پسرش از گشنگی بمیره!]"
۴ روز رد شد همه چی به میل نیکولای گذشت دوست پسر لوسی مرد و لوسی هم بیدار شد نیکولای خیلی رفتار خوبی با لوسی داشت
_لوسی: نیکولای چقدر رفتارت باهام خوب شده!😃
_نیکولای: برای این!👇
[ توافق نامه ی ازدواج نیکولای با لوسی ]
÷لوسی: من این ازدواجو قبول نمیکنم!
_نیکولای: تو گ..وه میخوری!!
اینو گفت و کلی لوسی رو زد!...
لوسی قبول کرد...
ادامش بعد از اینکه سه تا لایک خورد 😊😉
بوس بهتون😚
حمایت کنید 🙁🥺
.
.
.
نیکولای رفت تو یکی از اتاقا و گرفت خوابید...
یه ساعت گذشت،
÷لوسی: نیکولای شام حاضره
نیکولای پاشود وقتی رفت تو آشپز خونه به لوسی گفت بره بیرون استراحت کنه تا خودش میزو بچینه، اما نیکولای چیز دیگه تو ذهنش بود داخل ظرف لوسی شربت بیهوشی ریخت که تا ۴ روز بیهوش باشه...
_نیکولای: لوسی بیا چیندم!
÷لوسی: اومدم...
لوسی و نیکولای شامشونو خوردن،لوسی بلافاصله بیهوش شد؛نیکولای بلندش کرد و بردش تو اتاقش تا اونجا بخوابه...
"[نیکولای برای این به لوسی شربت داد تا برای ۴ روز بیهوش باشه که دوست پسرش از گشنگی بمیره!]"
۴ روز رد شد همه چی به میل نیکولای گذشت دوست پسر لوسی مرد و لوسی هم بیدار شد نیکولای خیلی رفتار خوبی با لوسی داشت
_لوسی: نیکولای چقدر رفتارت باهام خوب شده!😃
_نیکولای: برای این!👇
[ توافق نامه ی ازدواج نیکولای با لوسی ]
÷لوسی: من این ازدواجو قبول نمیکنم!
_نیکولای: تو گ..وه میخوری!!
اینو گفت و کلی لوسی رو زد!...
لوسی قبول کرد...
ادامش بعد از اینکه سه تا لایک خورد 😊😉
بوس بهتون😚
حمایت کنید 🙁🥺
۲.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.