31 Part
خونه بزرگیه. نه به اندازه قبلی. البته طبیعیه. اونجا به غیر از خودش، کسایی که براش کار میکنن هم زندگی میکنن.
اینجا، بهم یه وایب خوبی میده. سرزنده تر از اون خونه قبلی. محیط بیرونی اینجا هم فوق العاده زیبا است. درخت های بلند و شنیدن صدای پرندگان.
به نظرم قبلا خانواده ای اینجا زندگی میکردن. البته برای خیلی قدیم چرا که گرد و خاکی که روی وسایل نشسته، میتونم بفهمم که خیلی وقته کسی اینجا نیومده.
من خیلی از جونگ کوک ممنونم. البته تعجب آوره چرا که همزمان ازش متنفرم. خیلی زیاد.
ناخودآگاه، رفتم سمت جونگ کوک و شنیدم که گفتم: خیلی ممنون. نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم.
کمی تعجب و نگاه رضایت بخشی بهم کرد اما سریع نگاهش رو ازم گرفت و گفت: نمیخواد تشکر کنی. راستش مدت ها بود که خیلی تنها بودم. اینکه شما مدتی پیشم زندگی کنید، برام خوشحال کننده ست.
چی؟ یعنی اون با ما اینجا میمونه؟ درست نیست که بگم نمیخوام اینجا باشه چون اینجا خونه اونه اما...
لیا: جونگ کوک، یه لحظه میای اینجا؟
جونگ کوک:...
لیا: کسی که حرفامون رو نمیشنوه نه؟
جونگ کوک: حرفت رو سریع بگو.
لیا: اینا کین؟ دنبال خودت اوردیشون خونه مامان و بابا. دلیلش چیه؟
جونگ کوک: جایی برای موندن نداشتن.
لیا: هی دروغگو. تو با اون دل سنگیت دلت برای اینا سوخته؟ بعد سوال من اینه که تو میخوای با اینا اینجا بمونی؟
جونگ کوک: توی کارهای من دخالت نکن.
لیا: خب باشه ولی من هم اینجا میمونم.
جونگ کوک: نه. تو برمیگردی سر خونه زندگی خودت. دیگه هم نبینمت. هم تو و هم شوهرت.
لیا: خیلی بیرحمی. چند بار بگم که باهاش دعوا کردم. قرار هم نیست برگردم. اینجا خونه مامان و بابای منم هست جونگ کوک. چند بار یادآوری کنم؟
جونگ کوک: بچه هات رو همینجوری میخوای رها کنی؟ میخوای تنهاشون بزاری توی خونه؟
لیا: شوهر احمق منم باید بچه داری یاد بگیره و مهم تر از همه. تو متوجه نشدی؟ بنده خدا اون دختره. ا/ت رو میگم. وقتی اینو گفتی، تنش همش میلرزید و میترسید. چطور توقع داری اونا جایی زندگی کنن که تو هستی؟
جونگ کوک: از من میترسه؟
لیا: به نظر نمیاد بیشتر از 21 سال اینا داشته باشه. بهش حق بده.
جونگ کوک: خیلی خب. دیگه فک نزن. حالم بهم خورد.
لیا: من خواهرتما. با من اینجوری حرف نزن.
...
لایک
♥️
پارت بعدی رو هم مینویسم.
اینجا، بهم یه وایب خوبی میده. سرزنده تر از اون خونه قبلی. محیط بیرونی اینجا هم فوق العاده زیبا است. درخت های بلند و شنیدن صدای پرندگان.
به نظرم قبلا خانواده ای اینجا زندگی میکردن. البته برای خیلی قدیم چرا که گرد و خاکی که روی وسایل نشسته، میتونم بفهمم که خیلی وقته کسی اینجا نیومده.
من خیلی از جونگ کوک ممنونم. البته تعجب آوره چرا که همزمان ازش متنفرم. خیلی زیاد.
ناخودآگاه، رفتم سمت جونگ کوک و شنیدم که گفتم: خیلی ممنون. نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم.
کمی تعجب و نگاه رضایت بخشی بهم کرد اما سریع نگاهش رو ازم گرفت و گفت: نمیخواد تشکر کنی. راستش مدت ها بود که خیلی تنها بودم. اینکه شما مدتی پیشم زندگی کنید، برام خوشحال کننده ست.
چی؟ یعنی اون با ما اینجا میمونه؟ درست نیست که بگم نمیخوام اینجا باشه چون اینجا خونه اونه اما...
لیا: جونگ کوک، یه لحظه میای اینجا؟
جونگ کوک:...
لیا: کسی که حرفامون رو نمیشنوه نه؟
جونگ کوک: حرفت رو سریع بگو.
لیا: اینا کین؟ دنبال خودت اوردیشون خونه مامان و بابا. دلیلش چیه؟
جونگ کوک: جایی برای موندن نداشتن.
لیا: هی دروغگو. تو با اون دل سنگیت دلت برای اینا سوخته؟ بعد سوال من اینه که تو میخوای با اینا اینجا بمونی؟
جونگ کوک: توی کارهای من دخالت نکن.
لیا: خب باشه ولی من هم اینجا میمونم.
جونگ کوک: نه. تو برمیگردی سر خونه زندگی خودت. دیگه هم نبینمت. هم تو و هم شوهرت.
لیا: خیلی بیرحمی. چند بار بگم که باهاش دعوا کردم. قرار هم نیست برگردم. اینجا خونه مامان و بابای منم هست جونگ کوک. چند بار یادآوری کنم؟
جونگ کوک: بچه هات رو همینجوری میخوای رها کنی؟ میخوای تنهاشون بزاری توی خونه؟
لیا: شوهر احمق منم باید بچه داری یاد بگیره و مهم تر از همه. تو متوجه نشدی؟ بنده خدا اون دختره. ا/ت رو میگم. وقتی اینو گفتی، تنش همش میلرزید و میترسید. چطور توقع داری اونا جایی زندگی کنن که تو هستی؟
جونگ کوک: از من میترسه؟
لیا: به نظر نمیاد بیشتر از 21 سال اینا داشته باشه. بهش حق بده.
جونگ کوک: خیلی خب. دیگه فک نزن. حالم بهم خورد.
لیا: من خواهرتما. با من اینجوری حرف نزن.
...
لایک
♥️
پارت بعدی رو هم مینویسم.
۱۷.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.