*نفس*
*نفس*
......
- وای خدا چقدر مریم خوشگل شده
محمود با خنده گفت : روزی شما دوتا
- خدا نکنه
شیرین ریز ریز می خندید محمود متعجب گفت : چیه نکنه می خواین خودتون ترشی بندازین
شیرین : آره دایی جووون دبه اندازه ما پیدا میشه
محمود خندید وگفت : پیدا می کنم
پشت سر ماشین داماد عجول بودیم ورسیدیم تالار
- اومای گاد داماد رو ببین حسابی جیباش تخلیه کرده
محمود : نه بابا
به شیرین کمک کردم پیاده شدلباسش بلند بود ویکم دنباله دار زرشکی بود تقریبا همرنگ لباس عروس مال منم زرشکی بود وبلند واندامی تنهادفرق بین لباسهامون این بود مال شیرین دنباله دار بود بر عکس تصورم جشن شلوغ نبود واین عالی بود همه چیز حساب شده بود همراه عروس وداماد رفتیم تا جایگاه مخصوص عروس وداماد که نشستن با شیرین رفتیم پیش مهمونهای که می شناختیم وخوش بش شیرین همیشه متنفر بود از این کار به خانواده بهادری که رسیدیم خدا رو شکر کوه یخی نبود پریوش خانمم شیرین رو گرفت وول نمی کرد داشتم با لبخند نگاشون می کردم که با دیدن بردیا کاملا دهنم بسته شد بر عکس همیشه که اخمو بود کاملا متفاوت بود یه چیزی عوض شده بود
- سلام
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : سلام
- چیزی شده ؟!
رومو گرفتم وگفتم : نه
بردیا : سلام شیرین خانم
شیرین : سلام حال شما
بردیا : متشکر شما بهترین
شیرین لبخند کمرنگی زد وگفت: با اجازتون
ازشون فاصله گرفتیم
شیرین : حس خوبی به این پسره ندارم همه هم میگن اشتباه می کنم
- دقیقا مثله من
شیرین : یه جوریه اصلا انگار احساس نداره
- کی گفته احساس ندارم
منو شیرین نزدیک بود سکته کنیم ولی اون لبخند زد وگفت : دلیل نفرتتون از من چیه؟!
من که لال شده بودم شیرین سرخ شده بود ونموند بردیا اشاره کرد بنشینم نشستم وآروم گفتم : ببخشید هان ولی شما خیلی یخید اصلا به دل نمی شینید
بردیا: مرسی نظر لطفتونه خیلی محبت دارید
سرم پایین بود اروم گفت : ببین نفس خانم من تو عمرم کاری به کار کسی نداشتم کم پیش اومده باخانم ها هم صحبت بشم همون اولاش بهتون رسوندم از شیرین خوشم میاد با من لج کردید گفتید ایلیا دوسش داره در حالی که اینجوری نبود انقدر درک وشعور دارم بفهمم احساسات آدم ها بهم چجوریه پس خواهش می کنم باهام دشمنی نکن
- دشمنی نکردم
خندید وگفت : کاملا مشخص
- شیرین یکی دیگه رو دوُست داره
ابروهاش گره کرد وگفت : من ازتون خواهش کردم باز سربه سر من می زارید هنوز این اخلاق شیطنت بارتون روکنار نزاشتید
- خوب من راستشو گفتم
بردیا : کی
- فکر کنم بد باشه تو جشن نشستیم حرف زدن
بردیا: نفس خواهش کردم
چه جدی شد یهو
- بهتره از خودش بپرسی اون حتا احساس شمارو نسبت به خودش نمیدونه
یه نگاه به شیرین انداخت بعد منو وگفت : دوسش دارم برای به دست آوردنش هر کاری می کنم
- اون به کسی دل نمیده
بلند شد وبا لبخند گفت : خواهیم دید اگه خدا بخواد یکی رو به عشقش برسونه هیچ کس نمی تونه مانع بشه
- خدا کنه
لبخند زد ورفت بلند شدم برم یه چیزی بخورم خیلی تشنم بود که دستم کشیده شد با ترس برگشتم از دیدن ایلیا متعجب شدم واز حرکتش به دستش نگاه کردم به اخمش این رفتار برام تازگی داشت
- چی شده ایلیا ترسوندیم
- این پسره چی میخواد همش دور ور توه
- برو ازش بپرس ترسوندیم که
- نفس کجا
- آب بخورم
دستمو کشید وبرد بیرون خیلی جدی بود واخمو
چته تو ایلیا دستمو شکوندی
- گفتم این پسره چی میخواد همش میاد با تو خوش بش می کنه
شیطنتم گل کرد وگفتم : از من خوشش اومده گفتم باید بیشتر بشناسمت .
اروم دستمو رها کرد
- جواب سوالت رو گرفتی
- از کی تا حالا اینجوری شدی
متعجب گفتم : چجوری ؟!
- سر خود تصمیم گرفتن
- یعنی باید قبلش اجازه بگیرم که من می تونم به کسی علاقه پیدا کنم یا نه .بعدشم از کی اجازه بگیرم ؟! احساسات خودمه
یه نگاه بهم انداخت ورفت اینم شده بود مثله این پسر یخیه خدا امشبو بخیر کنه
......
- وای خدا چقدر مریم خوشگل شده
محمود با خنده گفت : روزی شما دوتا
- خدا نکنه
شیرین ریز ریز می خندید محمود متعجب گفت : چیه نکنه می خواین خودتون ترشی بندازین
شیرین : آره دایی جووون دبه اندازه ما پیدا میشه
محمود خندید وگفت : پیدا می کنم
پشت سر ماشین داماد عجول بودیم ورسیدیم تالار
- اومای گاد داماد رو ببین حسابی جیباش تخلیه کرده
محمود : نه بابا
به شیرین کمک کردم پیاده شدلباسش بلند بود ویکم دنباله دار زرشکی بود تقریبا همرنگ لباس عروس مال منم زرشکی بود وبلند واندامی تنهادفرق بین لباسهامون این بود مال شیرین دنباله دار بود بر عکس تصورم جشن شلوغ نبود واین عالی بود همه چیز حساب شده بود همراه عروس وداماد رفتیم تا جایگاه مخصوص عروس وداماد که نشستن با شیرین رفتیم پیش مهمونهای که می شناختیم وخوش بش شیرین همیشه متنفر بود از این کار به خانواده بهادری که رسیدیم خدا رو شکر کوه یخی نبود پریوش خانمم شیرین رو گرفت وول نمی کرد داشتم با لبخند نگاشون می کردم که با دیدن بردیا کاملا دهنم بسته شد بر عکس همیشه که اخمو بود کاملا متفاوت بود یه چیزی عوض شده بود
- سلام
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : سلام
- چیزی شده ؟!
رومو گرفتم وگفتم : نه
بردیا : سلام شیرین خانم
شیرین : سلام حال شما
بردیا : متشکر شما بهترین
شیرین لبخند کمرنگی زد وگفت: با اجازتون
ازشون فاصله گرفتیم
شیرین : حس خوبی به این پسره ندارم همه هم میگن اشتباه می کنم
- دقیقا مثله من
شیرین : یه جوریه اصلا انگار احساس نداره
- کی گفته احساس ندارم
منو شیرین نزدیک بود سکته کنیم ولی اون لبخند زد وگفت : دلیل نفرتتون از من چیه؟!
من که لال شده بودم شیرین سرخ شده بود ونموند بردیا اشاره کرد بنشینم نشستم وآروم گفتم : ببخشید هان ولی شما خیلی یخید اصلا به دل نمی شینید
بردیا: مرسی نظر لطفتونه خیلی محبت دارید
سرم پایین بود اروم گفت : ببین نفس خانم من تو عمرم کاری به کار کسی نداشتم کم پیش اومده باخانم ها هم صحبت بشم همون اولاش بهتون رسوندم از شیرین خوشم میاد با من لج کردید گفتید ایلیا دوسش داره در حالی که اینجوری نبود انقدر درک وشعور دارم بفهمم احساسات آدم ها بهم چجوریه پس خواهش می کنم باهام دشمنی نکن
- دشمنی نکردم
خندید وگفت : کاملا مشخص
- شیرین یکی دیگه رو دوُست داره
ابروهاش گره کرد وگفت : من ازتون خواهش کردم باز سربه سر من می زارید هنوز این اخلاق شیطنت بارتون روکنار نزاشتید
- خوب من راستشو گفتم
بردیا : کی
- فکر کنم بد باشه تو جشن نشستیم حرف زدن
بردیا: نفس خواهش کردم
چه جدی شد یهو
- بهتره از خودش بپرسی اون حتا احساس شمارو نسبت به خودش نمیدونه
یه نگاه به شیرین انداخت بعد منو وگفت : دوسش دارم برای به دست آوردنش هر کاری می کنم
- اون به کسی دل نمیده
بلند شد وبا لبخند گفت : خواهیم دید اگه خدا بخواد یکی رو به عشقش برسونه هیچ کس نمی تونه مانع بشه
- خدا کنه
لبخند زد ورفت بلند شدم برم یه چیزی بخورم خیلی تشنم بود که دستم کشیده شد با ترس برگشتم از دیدن ایلیا متعجب شدم واز حرکتش به دستش نگاه کردم به اخمش این رفتار برام تازگی داشت
- چی شده ایلیا ترسوندیم
- این پسره چی میخواد همش دور ور توه
- برو ازش بپرس ترسوندیم که
- نفس کجا
- آب بخورم
دستمو کشید وبرد بیرون خیلی جدی بود واخمو
چته تو ایلیا دستمو شکوندی
- گفتم این پسره چی میخواد همش میاد با تو خوش بش می کنه
شیطنتم گل کرد وگفتم : از من خوشش اومده گفتم باید بیشتر بشناسمت .
اروم دستمو رها کرد
- جواب سوالت رو گرفتی
- از کی تا حالا اینجوری شدی
متعجب گفتم : چجوری ؟!
- سر خود تصمیم گرفتن
- یعنی باید قبلش اجازه بگیرم که من می تونم به کسی علاقه پیدا کنم یا نه .بعدشم از کی اجازه بگیرم ؟! احساسات خودمه
یه نگاه بهم انداخت ورفت اینم شده بود مثله این پسر یخیه خدا امشبو بخیر کنه
۸.۰k
۲۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.