سناریو اوسی(پارت۱)
از وقتی به دنیا اومدم با پسری دوست بودم که اسمش چویا بودش مامان های ما خیلی باهم صمیمی بودن بخواطر همین ما هم صمیمی شدیم❤
الان من و چویا ۴ ساله هستیم☑️
_____________________________________
هاروهی:سلام چویا صبحت بخیر
چویا:سلام هاروهی صبح توهم بخیر
هاروهی:بیا بریم سر کلاس
چویا:باشه
چویا:هاروهی تو پیش من بشین
هاروهی:بش
چویا:لبخند*
هاروهی:لبخند*
معلم:بچه ها امروز میخوام نقاشی بغل دستیتون رو بکشین
هاروهی:تو ذهنش:من الان باید چویا رو بکشم
نگرانم بد بکشم
چویا:تو ذهنش:واییی میترسم بد بکشم
کشیدن شروع شد*
هاروهی:سعی میکنه خیلی قشنگ بکشه*
چویا:استرس داره که بد بکشه*
هاروهی:چویا خوبی؟
چویا:آ...... اره
هاروهی:لبخند زدن*
_______________________________
بچه ها این بود از این پارت برای پارت بعد ۱۰ لایک
سایونارا❤
الان من و چویا ۴ ساله هستیم☑️
_____________________________________
هاروهی:سلام چویا صبحت بخیر
چویا:سلام هاروهی صبح توهم بخیر
هاروهی:بیا بریم سر کلاس
چویا:باشه
چویا:هاروهی تو پیش من بشین
هاروهی:بش
چویا:لبخند*
هاروهی:لبخند*
معلم:بچه ها امروز میخوام نقاشی بغل دستیتون رو بکشین
هاروهی:تو ذهنش:من الان باید چویا رو بکشم
نگرانم بد بکشم
چویا:تو ذهنش:واییی میترسم بد بکشم
کشیدن شروع شد*
هاروهی:سعی میکنه خیلی قشنگ بکشه*
چویا:استرس داره که بد بکشه*
هاروهی:چویا خوبی؟
چویا:آ...... اره
هاروهی:لبخند زدن*
_______________________________
بچه ها این بود از این پارت برای پارت بعد ۱۰ لایک
سایونارا❤
۲.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.