فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p35
هیناه
کلا چند ساعتی با حرص خوردنه من سره یتسه گذشت تا دست برداشت
_ببینمت
چشمامو باز کردم و نگاش کردم
_چه کردم هنره دستمه که اینقدر خوشگل شدی
با غرور به آینه زل زدمو گفتم : بودم تو نمیدیدی
از گوشه چشمش نگاهی بهم کرد و گفت : حالا زحمت بکش برو بیرون میخوام لباس بپوشم
_زود نیست ؟
با دستش به ساعت دیواری بالا سره آینه اشاره کردو گفت: کلا یک و نیم ساعت وقت هست
اوه اوه راست میگفت و من هنوز لباسی انتخاب نکرده بودم
بلند شدمو سریع رفتم سمت اتاقم بین لباسا گشتی زدم تا بالاخره یه چیزه ساده و مناسب پیدا کردم..کت سیاه با شلوار سیاه..کفشامو پام کردم از ادکلنم زدم ، تیپم خیلی ساده بود اما دوسش داشتم
_اماده شدی هیناه ؟
_اره میتونی بیای
با باز شدن در قامت یتسه نمایان شد ، واقعاً شبیه پرنسسا شده بود
_بیا اینجا ببینم پرنسس
اومد جلومو چرخی زد و گفت : چطور شدم ؟
_عالی
از سر تا پا نگام کرد و با صدای بلندی گفت : این چیههه؟
با شک به خودم نگاه کردمو گفتم : چی چیه ؟
_هیناه نگو میخوای اینا رو بپوشی
_اتفاقا میخوام همینا رو بپوشم
_دیوونه شدی بیا اینجا ببینم
دستمو گرفت و سمت اتاق خودش برد بعد از چند دقیقه گشتو گذار بین لباساش یه پیراهن سیاه کشید بیرونو با قیافه پیروزمندانه گفت : اینو میپوشی
_نه
_اره
_گفتم نه
_منم گفتم آرههه
نیم ساعت بیشتر وقت نبود با کلی بحث راضی شدم ، پیراهنو پوشیدم جالب بود.
بالاخره از خونه بیرون زدیم اما به ترافیک خورده بودیم و جونگ کوک مدام درحال زنگ زدن به یتسه بود و این رو مخم بود.
دوباره گوشیش زنگ خورد قبل از اینکه جواب بده خم شدمو گوشیو از دستش کشیدم و جواب دادم
_بفرما
_هیناه ؟! پس یتسه..
_این پنجمین باره زنگ میزنیا داریم میایم اینقدر زنگ نزن
_باشه باشه آروم باش بابا اعصاب نداریا
_آخریه ها
_چشم بانو
قطع کردمو گوشیو دادم دست یتسه، خندید و گفت : چی گفت ؟
با لبخنده خبیثی گفتم : خوشم اومد بچه حرف گوش کنی هست
( پارت بعدی امشب )
کلا چند ساعتی با حرص خوردنه من سره یتسه گذشت تا دست برداشت
_ببینمت
چشمامو باز کردم و نگاش کردم
_چه کردم هنره دستمه که اینقدر خوشگل شدی
با غرور به آینه زل زدمو گفتم : بودم تو نمیدیدی
از گوشه چشمش نگاهی بهم کرد و گفت : حالا زحمت بکش برو بیرون میخوام لباس بپوشم
_زود نیست ؟
با دستش به ساعت دیواری بالا سره آینه اشاره کردو گفت: کلا یک و نیم ساعت وقت هست
اوه اوه راست میگفت و من هنوز لباسی انتخاب نکرده بودم
بلند شدمو سریع رفتم سمت اتاقم بین لباسا گشتی زدم تا بالاخره یه چیزه ساده و مناسب پیدا کردم..کت سیاه با شلوار سیاه..کفشامو پام کردم از ادکلنم زدم ، تیپم خیلی ساده بود اما دوسش داشتم
_اماده شدی هیناه ؟
_اره میتونی بیای
با باز شدن در قامت یتسه نمایان شد ، واقعاً شبیه پرنسسا شده بود
_بیا اینجا ببینم پرنسس
اومد جلومو چرخی زد و گفت : چطور شدم ؟
_عالی
از سر تا پا نگام کرد و با صدای بلندی گفت : این چیههه؟
با شک به خودم نگاه کردمو گفتم : چی چیه ؟
_هیناه نگو میخوای اینا رو بپوشی
_اتفاقا میخوام همینا رو بپوشم
_دیوونه شدی بیا اینجا ببینم
دستمو گرفت و سمت اتاق خودش برد بعد از چند دقیقه گشتو گذار بین لباساش یه پیراهن سیاه کشید بیرونو با قیافه پیروزمندانه گفت : اینو میپوشی
_نه
_اره
_گفتم نه
_منم گفتم آرههه
نیم ساعت بیشتر وقت نبود با کلی بحث راضی شدم ، پیراهنو پوشیدم جالب بود.
بالاخره از خونه بیرون زدیم اما به ترافیک خورده بودیم و جونگ کوک مدام درحال زنگ زدن به یتسه بود و این رو مخم بود.
دوباره گوشیش زنگ خورد قبل از اینکه جواب بده خم شدمو گوشیو از دستش کشیدم و جواب دادم
_بفرما
_هیناه ؟! پس یتسه..
_این پنجمین باره زنگ میزنیا داریم میایم اینقدر زنگ نزن
_باشه باشه آروم باش بابا اعصاب نداریا
_آخریه ها
_چشم بانو
قطع کردمو گوشیو دادم دست یتسه، خندید و گفت : چی گفت ؟
با لبخنده خبیثی گفتم : خوشم اومد بچه حرف گوش کنی هست
( پارت بعدی امشب )
۸.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.