شروع عشق در مدرسه .پارت ۵
ببخشید چند وقت نبودم .
لباسامو عوض کردم و رفتم دم در اتاقش که دیدم به حالت غمگین مانند نشسته گوشه اتاق .
اولش ترسیدم برم پیشش ولی خودمو جمع و جور کردم و رفتم کنارش متوجه شدم داره گریه میکنه ...
ات :کوکی اتفاقی افتاده
کوکی:😪
ات:میتونم بدونم چی شده؟
کوک :هی 😔
شروع کردم نوازشش کنم که یدفعه خودشو تو سینم قایم کرد .
خیلی تعجب کرده بودم سر جام خشک شده بودم.
ات:کوک !
کوکی:هیچی نگو .
ات :چرا اینطور میکنی من باید...نزاشت حرفمو قطع کنم .
کوکی:عاشقتم.
ات:چی😲کوک اگه بخای اینطور ادامه بدی غش میکنم دوباره.
کوک:بد گرل.
ات:هان خیلی دیوانه ای.
خیلی باورش سخت بود اما بدون اینکه بفهمم شروع کرد ببوستم با ولع میبوسید. دستامو گذاشتم رو سینشو حلش میدادم ،دستاشو دوطرفم گذاشتت و همچنان میبوسید .چاره ای نداشتم،همراهیش کردم اونقدرام بدم نمیومد مثل دیوانه ها میبوسید لب پایینمو به دام خودش کشیده بود و مک های دیوانه واری میزد وقتی نفسش بند اومد دیگه ولم کرد اما هنوز دستاشو از روی دیوار بر نداشته بود . مظلومانه نگاهش میکردم یه نیشخند جذاب زد و دستاشو از روی دیوار آزاد کرد.
ات:ددی
برگشت نگام کرد با تعجب و گفت :هان ددی 😶.
ات :خیلی نامرد قلبم داره از جاش کنده میشه.
کوکی:هه باید برات عادی شه چون از این بد تر هم خواهد زد.
ات:نچ عه مگه من وسیله تو ام خوب سکته میکنم.
کوکی:تو وسیلم نیستی عشقمی و هیچکس تا حالا واسه عشق سکته نکرده.
ات :میتونیم بریم.
کوک:آره .
آماده شد و اومد طرفم و درو برام باز کرد .وقتی رفتیم تو پارکینگ .در ماشینو برام باز کرد منم مثل اینا که چماشون از تعجب هزار برابر بزرگ شده بودن.
تو راه خونه بودیم هیچی نمیگفتم که دستمو گرفت گذاشت رو دنده ماشینش.
نگاهش کردم یکی دیگه از اون پوز خندای جذابش زد.
خندم گرفت .دم در خونشون رسیدیم.
ات:پس من .
کوک:😁من علم غیب ندارم که خونه شما کجاست.
ات :خوب من که میتونم بت بگم.
کوک:نمیتونستی زود تر بگی.
ات:یاااااا .
کوک :باشه باشه حالا تو ام انقدر زود جوش میاری بیا دیگه منو بخور.
ات :هه بدو منو برسون.
کوک :چشم خانومی.
ات:اوپا بد .
کوک:عه .
ات:برو به خیابون چائون امارت هوسوکان.
کوک:چشم لیدی من.
ات:زود باش راه بیوفت امشب اعصاب برام نزاشتی بابا دیوونه آخه کی یه روزه عاشق میشه.
لباسامو عوض کردم و رفتم دم در اتاقش که دیدم به حالت غمگین مانند نشسته گوشه اتاق .
اولش ترسیدم برم پیشش ولی خودمو جمع و جور کردم و رفتم کنارش متوجه شدم داره گریه میکنه ...
ات :کوکی اتفاقی افتاده
کوکی:😪
ات:میتونم بدونم چی شده؟
کوک :هی 😔
شروع کردم نوازشش کنم که یدفعه خودشو تو سینم قایم کرد .
خیلی تعجب کرده بودم سر جام خشک شده بودم.
ات:کوک !
کوکی:هیچی نگو .
ات :چرا اینطور میکنی من باید...نزاشت حرفمو قطع کنم .
کوکی:عاشقتم.
ات:چی😲کوک اگه بخای اینطور ادامه بدی غش میکنم دوباره.
کوک:بد گرل.
ات:هان خیلی دیوانه ای.
خیلی باورش سخت بود اما بدون اینکه بفهمم شروع کرد ببوستم با ولع میبوسید. دستامو گذاشتم رو سینشو حلش میدادم ،دستاشو دوطرفم گذاشتت و همچنان میبوسید .چاره ای نداشتم،همراهیش کردم اونقدرام بدم نمیومد مثل دیوانه ها میبوسید لب پایینمو به دام خودش کشیده بود و مک های دیوانه واری میزد وقتی نفسش بند اومد دیگه ولم کرد اما هنوز دستاشو از روی دیوار بر نداشته بود . مظلومانه نگاهش میکردم یه نیشخند جذاب زد و دستاشو از روی دیوار آزاد کرد.
ات:ددی
برگشت نگام کرد با تعجب و گفت :هان ددی 😶.
ات :خیلی نامرد قلبم داره از جاش کنده میشه.
کوکی:هه باید برات عادی شه چون از این بد تر هم خواهد زد.
ات:نچ عه مگه من وسیله تو ام خوب سکته میکنم.
کوکی:تو وسیلم نیستی عشقمی و هیچکس تا حالا واسه عشق سکته نکرده.
ات :میتونیم بریم.
کوک:آره .
آماده شد و اومد طرفم و درو برام باز کرد .وقتی رفتیم تو پارکینگ .در ماشینو برام باز کرد منم مثل اینا که چماشون از تعجب هزار برابر بزرگ شده بودن.
تو راه خونه بودیم هیچی نمیگفتم که دستمو گرفت گذاشت رو دنده ماشینش.
نگاهش کردم یکی دیگه از اون پوز خندای جذابش زد.
خندم گرفت .دم در خونشون رسیدیم.
ات:پس من .
کوک:😁من علم غیب ندارم که خونه شما کجاست.
ات :خوب من که میتونم بت بگم.
کوک:نمیتونستی زود تر بگی.
ات:یاااااا .
کوک :باشه باشه حالا تو ام انقدر زود جوش میاری بیا دیگه منو بخور.
ات :هه بدو منو برسون.
کوک :چشم خانومی.
ات:اوپا بد .
کوک:عه .
ات:برو به خیابون چائون امارت هوسوکان.
کوک:چشم لیدی من.
ات:زود باش راه بیوفت امشب اعصاب برام نزاشتی بابا دیوونه آخه کی یه روزه عاشق میشه.
۱۵.۹k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.