پارت 7
پارت 7
راوی آرکا
در حالی که اهنگ شادی رو زیر لب زمزمه میکردم چند دست لباس توی ساکم گذاشتم و به سمت توالت حرکت کردم تا مسواک و خمیر دندونمو بردارم فردا قرار بود برای سه روز بریم روستایی که حوالی عمارت بود..
همونطور که داشتم زیپ ساکم رو میکشیدم توجهم به صدای تق تق ریزی که از سمت در اتاقم میومد جلب شد..
به سمت در رفتم و بازش کردم اما کسی پشت در نبود..
شونه ای بالا انداختم و درو بستم و دوباره مشغول شدم..
تق تق
باز هم صدا شنیده شد.. دوباره با سرعت بیشتری به سمت در رفتم و بازش کردم..
اینبارم کسی نبود..
اخمام رفت تو هم.. ولی این ساعت از روز که همه مشغول انجام کاری هستند کی وقت کرده بیاد منو آزار بده؟
درو باز گذاشتم..
هنوز چند قدم نرفته بودم که در اتاق با شدت بهم کوبیده شد..
وحشت زده به سمت در برگشتم..
کسی نبود..
ولی به وضوح حضور شخصی رو توی اتاق حس میکردم..
عرق سردی روی کمرم نشست و سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم..
اصولا تو این موارد زیادی ترسو ام..
حس میکردم از همه طرف بهم نگاه میکنن..
چند قدم عقب رفتم که با برخورد به یه چیز سفت و لزج فریاد کوتاهی کشیدمو روی زمین افتادم..
سریع پشت سرمو نگاه کردم اما باز هم کسی نبود..
در اتاق به یکباره باز شد و رایا وارد شد..
رایا_آرکا؟ حالت خوبه؟ چرا افتادی رو زمینو رنگت پریده.
حضور رایا نه تنها از جو موجود کم نکرد بلکه حضور سنگینش بیشتر نفسمو میبرید..
نمیدونم چرا ولی از یه هفته قبل که رایا دوباره همون دختر صمیمی و شیطون شد وقتی پیشِشَم حس بدی دارم..
حس ترس میکنم اما نمیدونم چرا..
حس میکنم تکه ای از خاطراتم جدا شده..
با وارد شدن ربکا که اومده بود برای شام صدامون بزنه اون حس ترس و عذاب اور از بین رفت و منم فقز گفتم پام به فرش گیر کرد و افتادم....
راوی آرکا
در حالی که اهنگ شادی رو زیر لب زمزمه میکردم چند دست لباس توی ساکم گذاشتم و به سمت توالت حرکت کردم تا مسواک و خمیر دندونمو بردارم فردا قرار بود برای سه روز بریم روستایی که حوالی عمارت بود..
همونطور که داشتم زیپ ساکم رو میکشیدم توجهم به صدای تق تق ریزی که از سمت در اتاقم میومد جلب شد..
به سمت در رفتم و بازش کردم اما کسی پشت در نبود..
شونه ای بالا انداختم و درو بستم و دوباره مشغول شدم..
تق تق
باز هم صدا شنیده شد.. دوباره با سرعت بیشتری به سمت در رفتم و بازش کردم..
اینبارم کسی نبود..
اخمام رفت تو هم.. ولی این ساعت از روز که همه مشغول انجام کاری هستند کی وقت کرده بیاد منو آزار بده؟
درو باز گذاشتم..
هنوز چند قدم نرفته بودم که در اتاق با شدت بهم کوبیده شد..
وحشت زده به سمت در برگشتم..
کسی نبود..
ولی به وضوح حضور شخصی رو توی اتاق حس میکردم..
عرق سردی روی کمرم نشست و سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم..
اصولا تو این موارد زیادی ترسو ام..
حس میکردم از همه طرف بهم نگاه میکنن..
چند قدم عقب رفتم که با برخورد به یه چیز سفت و لزج فریاد کوتاهی کشیدمو روی زمین افتادم..
سریع پشت سرمو نگاه کردم اما باز هم کسی نبود..
در اتاق به یکباره باز شد و رایا وارد شد..
رایا_آرکا؟ حالت خوبه؟ چرا افتادی رو زمینو رنگت پریده.
حضور رایا نه تنها از جو موجود کم نکرد بلکه حضور سنگینش بیشتر نفسمو میبرید..
نمیدونم چرا ولی از یه هفته قبل که رایا دوباره همون دختر صمیمی و شیطون شد وقتی پیشِشَم حس بدی دارم..
حس ترس میکنم اما نمیدونم چرا..
حس میکنم تکه ای از خاطراتم جدا شده..
با وارد شدن ربکا که اومده بود برای شام صدامون بزنه اون حس ترس و عذاب اور از بین رفت و منم فقز گفتم پام به فرش گیر کرد و افتادم....
۲۷.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.