فن فیک توکیو غول اولین غول
فردی به نام آماتسو یوشیمورا ر روستایی زندگی میکرد که در این روستا از همه خوشبختتر بود همه محصولاتش میوه میدادند. او یک زن داشت.
همه اهالی روستا گرسنه میماندند و برخیها از گرسنگی میمردند روزی آماتسو از خواب بیدار شد و دید همه محصولاتش دزدیده شدند آماتسو محصولات جدیدی کاشت او مدتها صبر کرد اما محصولاتش هیچ میوهای ندادند خودش و زنش مریض شده بودند و باید هرچه زودتر برای درمان آن چیزی میخوردند همسرش به آماتسو گفت:( چطور است به روستای مهودسو بروی و از محصولات آنها برداری؟)
آماتسو گفت اما این کار دزدی..! همسرش گفت ما مریض هستیم یادت رفته که بقیه هم از محصولات ما دزدی کردند؟
آماتسو چاره دیگهای نداشت و رفت به روستای مومدسو به نظر نمیرسید کسی در خانه باشد به خاطر همین محصولات بقیه را در یک کیسه انداخت و رفت احساس کرد چیزی در پشتش رفته است دید که یکی از اهالی روستا به آماتسو تیرکمان پرتاب کرده آماتسو تیر را کشید از بدنش و خون فورانی ریخت آماتسو دوید و به سختی خودش را به خانه رساند و در زمین افتاد زن آمادسو رفت دکتر روستا را خبر کرد دکتر گفت این بیماری یک درمان دارد اما هنوز درمان رویش کامل کار نشد ولی نمونه.ازمایشگاهی آن را داریم زن گفت خوب است همانم خوب است.! دکتر به آمادسو از داروی آزمایشی اش را در یک سرنگ ریخت و به آماتسو زد چند ساعت بعد آماتسو بیدار شد و احساس گرسنگی میکرد. زن آمادسو همان محصولاتی را که آماتسو دزدیده بود را جلوی آماتسو گذاشت آماتسو آنها را خورد و بالا آورد. آمادسو گفت احساس میکنم حس چشماییم عوض شده سبزیجات مزه خاک میده برنج هم انگار توی دهنم چسب گذاشتم. زن آمادسو با نگرانی گفت اما تو همیشه عاشق سبزیجات بودی.! آمادسو تشر زد و گفت نمیدونم شاید بعداً درست شد.
شب شده بود و بعد صاحب روستا گفت همه چیز مرتبه آماتسو گفت:( ب.. بله)
آمادسو بوی چیزی را حس کرد چیزی که میتوانست آن را بخورد صاحب روستا وحشت کرد و افتاد روی زمین صاحب روستا گفت:(چ.. چشمت)
آمادسو گفت چشمم؟
صاحب روستا داد زد تیرکمان و چاقویم را بدهید باید هرچه سریعتر این هیولای سمی را بکشیم آماتسو گفت نه اینطور نیست آمادسو ترسیده بود و فرار کرد تو دوید و به یک غار تاریکی رسید در آنجا هیچی برای خوردن نبود دو روز طول کشید و آمادسو خیلی گرسنه بود و یک فردی به غار آمد آمادسو فکر کرد شاید بتواند با او دوست شود بو را دنبال کرد و به همان فرد رسید و او را بدون اینکه چیزی متوجه شود او را تکه تکه کرده بود و وقتی به هوش آمد فقط چند تا استخوان از او مانده بود و چیزی در پشتش غش بود چیزی قرمز بود آمادسو گفت اوه این دیگه چیه انگار ماهیچهای از جنس فولاد بود.
آمادسو روز به روز احساس میکرد دارد به هیولا تبدیل میشود ی زنی وارد غار شد و آمادسو به سمت آن حمله کرد و یک جز در شانهاش زد زن گفت میدونی چیه آمادسو من شنیدم که تو به هیولا تبدیل شدهای به خاطر اون دارو و قایم شدی الان به خاطر همین برای اینکه تنها نباشی من هم از اون دارو زدم و به این هیولا تبدیل شدم.
آماتسو اشک در چشمانش جمع شد و گفت یونو؟
چشمهای یونا سیاه با مردمی که قرمز شده بودند.
سالها بعد آمادسو یونو صاحب بچهای شدند و آن بچه از همان نوع بود که هیولایی که میتواند از گوشت انسان تغذیه کند غول میگویند.
#فن_فیک
#fun
#one_ghoul
#ghoul
#sui_ishida
#یوشیمورا
#کانکی
#توکا
#کیریشما
#انیمه
#مانگا
#اولین_غول
#غول
#توکیو_غول
#tokyo_ghoul.
همه اهالی روستا گرسنه میماندند و برخیها از گرسنگی میمردند روزی آماتسو از خواب بیدار شد و دید همه محصولاتش دزدیده شدند آماتسو محصولات جدیدی کاشت او مدتها صبر کرد اما محصولاتش هیچ میوهای ندادند خودش و زنش مریض شده بودند و باید هرچه زودتر برای درمان آن چیزی میخوردند همسرش به آماتسو گفت:( چطور است به روستای مهودسو بروی و از محصولات آنها برداری؟)
آماتسو گفت اما این کار دزدی..! همسرش گفت ما مریض هستیم یادت رفته که بقیه هم از محصولات ما دزدی کردند؟
آماتسو چاره دیگهای نداشت و رفت به روستای مومدسو به نظر نمیرسید کسی در خانه باشد به خاطر همین محصولات بقیه را در یک کیسه انداخت و رفت احساس کرد چیزی در پشتش رفته است دید که یکی از اهالی روستا به آماتسو تیرکمان پرتاب کرده آماتسو تیر را کشید از بدنش و خون فورانی ریخت آماتسو دوید و به سختی خودش را به خانه رساند و در زمین افتاد زن آمادسو رفت دکتر روستا را خبر کرد دکتر گفت این بیماری یک درمان دارد اما هنوز درمان رویش کامل کار نشد ولی نمونه.ازمایشگاهی آن را داریم زن گفت خوب است همانم خوب است.! دکتر به آمادسو از داروی آزمایشی اش را در یک سرنگ ریخت و به آماتسو زد چند ساعت بعد آماتسو بیدار شد و احساس گرسنگی میکرد. زن آمادسو همان محصولاتی را که آماتسو دزدیده بود را جلوی آماتسو گذاشت آماتسو آنها را خورد و بالا آورد. آمادسو گفت احساس میکنم حس چشماییم عوض شده سبزیجات مزه خاک میده برنج هم انگار توی دهنم چسب گذاشتم. زن آمادسو با نگرانی گفت اما تو همیشه عاشق سبزیجات بودی.! آمادسو تشر زد و گفت نمیدونم شاید بعداً درست شد.
شب شده بود و بعد صاحب روستا گفت همه چیز مرتبه آماتسو گفت:( ب.. بله)
آمادسو بوی چیزی را حس کرد چیزی که میتوانست آن را بخورد صاحب روستا وحشت کرد و افتاد روی زمین صاحب روستا گفت:(چ.. چشمت)
آمادسو گفت چشمم؟
صاحب روستا داد زد تیرکمان و چاقویم را بدهید باید هرچه سریعتر این هیولای سمی را بکشیم آماتسو گفت نه اینطور نیست آمادسو ترسیده بود و فرار کرد تو دوید و به یک غار تاریکی رسید در آنجا هیچی برای خوردن نبود دو روز طول کشید و آمادسو خیلی گرسنه بود و یک فردی به غار آمد آمادسو فکر کرد شاید بتواند با او دوست شود بو را دنبال کرد و به همان فرد رسید و او را بدون اینکه چیزی متوجه شود او را تکه تکه کرده بود و وقتی به هوش آمد فقط چند تا استخوان از او مانده بود و چیزی در پشتش غش بود چیزی قرمز بود آمادسو گفت اوه این دیگه چیه انگار ماهیچهای از جنس فولاد بود.
آمادسو روز به روز احساس میکرد دارد به هیولا تبدیل میشود ی زنی وارد غار شد و آمادسو به سمت آن حمله کرد و یک جز در شانهاش زد زن گفت میدونی چیه آمادسو من شنیدم که تو به هیولا تبدیل شدهای به خاطر اون دارو و قایم شدی الان به خاطر همین برای اینکه تنها نباشی من هم از اون دارو زدم و به این هیولا تبدیل شدم.
آماتسو اشک در چشمانش جمع شد و گفت یونو؟
چشمهای یونا سیاه با مردمی که قرمز شده بودند.
سالها بعد آمادسو یونو صاحب بچهای شدند و آن بچه از همان نوع بود که هیولایی که میتواند از گوشت انسان تغذیه کند غول میگویند.
#فن_فیک
#fun
#one_ghoul
#ghoul
#sui_ishida
#یوشیمورا
#کانکی
#توکا
#کیریشما
#انیمه
#مانگا
#اولین_غول
#غول
#توکیو_غول
#tokyo_ghoul.
۳۱۸
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.