⁵دقیقه تا مرگ
⁵دقیقه تا مرگ
pt¹⁹
جیمین در اتاق رو قفل کرده و برای اولین بار نشست و زد زیر گریه....
اون پسر برای اولین بار ناراحت شد و زد زیر گریه... پسری که هیچی براش مهم نبود الان داشت اروم اروم اشک میرخت
.
.
.
بعد یه ربع جیمین در اتاق رو باز کرد و رفت پیش ات
دست ات رو گرفت تا بلندش کنه ولی ات نذاشت جیمین یهو براید استایل بغلش کرد و بردش پایین و گذاشتش روی مبل و
اروم شروع کرد به پاک کردن اشک های ات و موها و گونه های ات رو نوازش میکرد
اروم بلند شد رفت جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و شروع کرد دست دختر را پانسمان کردن
وقتی جیمین دست ات رو پانسام کرد یهو
لــ.ــب هاسو گذاست روی لـــ.ــب های ات و بعد از کیس جیمین گفت
-کوچولوم ببخشید
*......
-هوم؟(کیوت
*قیافتو اینجوری نکن..
-چرا؟(کیوت
*نمیتونم نه بگم به این قیافه
-خب بخشیدی نه؟
*اوهوم..
.
.
.
.
.
ات و جیمین داشتن با هم حرف میزد که یهو شیشهی خونه ی جیمین شکست جیمین سریع ات رو گرفت و شروع کرد به آشپزخانه دویدن و بهش گفت
-همینجا بمون تا من برم و بیام
جیمین رفت و با هاشون درگیر شد بهو ات جیمین رو از پشت بغل کرد جیمین تعجب کرد ولی دید تا لباس ات پر از خـــ.ـــون بود
ات گفت
*جیمین حواست به جلو باشه
-تو چی؟
*برو من خوبم..
جیمین و ات همه رو زدن و جیمین دوید سمت ات گفت
- خوبی؟
*اره یه خراش کوچیکه....
حمایت 🖤
ببخشید کم بود از فردا دوباره شروع میشه به گذاشتنش
pt¹⁹
جیمین در اتاق رو قفل کرده و برای اولین بار نشست و زد زیر گریه....
اون پسر برای اولین بار ناراحت شد و زد زیر گریه... پسری که هیچی براش مهم نبود الان داشت اروم اروم اشک میرخت
.
.
.
بعد یه ربع جیمین در اتاق رو باز کرد و رفت پیش ات
دست ات رو گرفت تا بلندش کنه ولی ات نذاشت جیمین یهو براید استایل بغلش کرد و بردش پایین و گذاشتش روی مبل و
اروم شروع کرد به پاک کردن اشک های ات و موها و گونه های ات رو نوازش میکرد
اروم بلند شد رفت جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و شروع کرد دست دختر را پانسمان کردن
وقتی جیمین دست ات رو پانسام کرد یهو
لــ.ــب هاسو گذاست روی لـــ.ــب های ات و بعد از کیس جیمین گفت
-کوچولوم ببخشید
*......
-هوم؟(کیوت
*قیافتو اینجوری نکن..
-چرا؟(کیوت
*نمیتونم نه بگم به این قیافه
-خب بخشیدی نه؟
*اوهوم..
.
.
.
.
.
ات و جیمین داشتن با هم حرف میزد که یهو شیشهی خونه ی جیمین شکست جیمین سریع ات رو گرفت و شروع کرد به آشپزخانه دویدن و بهش گفت
-همینجا بمون تا من برم و بیام
جیمین رفت و با هاشون درگیر شد بهو ات جیمین رو از پشت بغل کرد جیمین تعجب کرد ولی دید تا لباس ات پر از خـــ.ـــون بود
ات گفت
*جیمین حواست به جلو باشه
-تو چی؟
*برو من خوبم..
جیمین و ات همه رو زدن و جیمین دوید سمت ات گفت
- خوبی؟
*اره یه خراش کوچیکه....
حمایت 🖤
ببخشید کم بود از فردا دوباره شروع میشه به گذاشتنش
۹۷۰
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.