بالاخره ازگشادی عکسو دان کردم😂بریم براپارته بعد
بالاخره ازگشادی عکسو دان کردم😂بریم براپارته بعد
پارت۲۷
&ههههه خب کار پیش اومد دیگع وقت نشد برم
*خب پس امروز برو برش دار
&با...باش اگه وقت نشه نمیتونم
*مگه چیکار میکنی وقت نمیشه؟؟😈😈
&تودلش : یا حضرت پشممم پدربزرگه کوک چرااینطوریه ...چهفکرایی میکنهههه مگه هرکی وقت نشه کاری کنه چه کارایی میکنه؟؟؟وادته فازززز....الان چه خاکبسری بریزم چی بگم الان کوک هم نیسسسس
*هیییی چرا رفتی تو فکرررر؟؟😈😈
&ههههه خب نه نه پدربزرگ فکره بد نکنین ما هردومون کار داریم براهمین ....فکره بدی نکنین
—اینا دارن چی میگن؟؟؟
—پدربزرگ چیشده؟؟
*داشتم به ا.ت میگفتم که چرا وقت نمیکنه بره انگشترشو ازخونه دوستش برداره که یدفه گف وقت نمیکنه بعد منم گفتم چرا وقت نمیکنه مگه چیکارامیکنین؟؟😈😈
—داشت غذامیاورد و همونطورس میخورد که یدفه میپره تو گلوش
&کوک کوک چیشد خوبییی؟؟؟اجوما اب بیارررر
+باششش
&کوک خوبی
—باسر : اره
*پسرم خوبی؟؟
—اره اره
&بگیر بخورش....منظورم بخور (جوری میگه که خودشو و کوک میشنوه)...وایی خداامیدوارم نشنیده باشه که الان دوباره ادامه نده
*معلومه رو مغزت تاثیر گذاشته😈😈
&اوففف کوک یکاری کن ورا پدربزرگت اینطوریههههه
—زیادی چیزه خودم یکاری میکنم تو برو اماده شو باید بریم بیرون
&اوفففف خداشک قراره بریم خرید راحت بشمممم
—خب پدربزرگ داشتین چی میگفتین؟؟؟
..
*همنی که تابال گفتم دیگه... دیگه چی داشتم میگفتم
—خب پدربزرگ ا.ت ذچراست میگه شما بدفک میکنین ما واقعا هردوتامو کارمیکنیم براهمین بعضی ازکارامونو وقت نمیکنیم انجام بدیم
*اهوممم باش ...خب میخواستم عروسمو ببینم که دیدم ولی یچی بگمممم.....مادربزرگت گف بگم البته نظره خودمم هست....ما.......
—....
*ما....
&اماده شد داشت میومد که یه حرفی میشنوهههههه
*ما نوه میخوایم
&چیییی؟؟؟
—نوهههه؟؟؟
*اره دیگع حرفی نشنوم همین اومدم همینو بگم و برم و عروسمم دیدم خب خدافظ
—اما پد.....ایششششش
&سریع ازپله میاد پایین : الان پدربزرگت چیی گففف؟؟؟؟
—اوففففف نوه دگه چیههه ما حای ازد\\جم نکردیم چه برسه نوهههه
&چه غلطی کنیم؟؟؟
—نمیدونممم
*اهان راستی
&اوف دوباره اومد
*تا یه هفته دیگه بتید این خبرو بشنویم
—چیییی
*خدافظظظظ
&یه هفتهههههه؟؟؟؟بچهههه؟؟؟؟ایشششش
—بریم خریددددد بدو بیااااا
&کاش همه اینا یه کابوس باشهههههه....بعدشم هرچی میخواد بشه ...بشه من باتو قهرم اولا الان نباید باهات حرف میزدم و نباید به حرفت گوش میدادم دوما فقط چپن حواسم نبود وگرنه الن باهات نمیومدم..
—خفه شو بینم تو چه بخوای چه نخوای باید بااهام بیای چون امشب میخوایم به مهمونی بریم بعدشم تو باید دوست دخ\\\رم باشی
&برو بینیم باااااووو
پایان۲۷
پارت۲۷
&ههههه خب کار پیش اومد دیگع وقت نشد برم
*خب پس امروز برو برش دار
&با...باش اگه وقت نشه نمیتونم
*مگه چیکار میکنی وقت نمیشه؟؟😈😈
&تودلش : یا حضرت پشممم پدربزرگه کوک چرااینطوریه ...چهفکرایی میکنهههه مگه هرکی وقت نشه کاری کنه چه کارایی میکنه؟؟؟وادته فازززز....الان چه خاکبسری بریزم چی بگم الان کوک هم نیسسسس
*هیییی چرا رفتی تو فکرررر؟؟😈😈
&ههههه خب نه نه پدربزرگ فکره بد نکنین ما هردومون کار داریم براهمین ....فکره بدی نکنین
—اینا دارن چی میگن؟؟؟
—پدربزرگ چیشده؟؟
*داشتم به ا.ت میگفتم که چرا وقت نمیکنه بره انگشترشو ازخونه دوستش برداره که یدفه گف وقت نمیکنه بعد منم گفتم چرا وقت نمیکنه مگه چیکارامیکنین؟؟😈😈
—داشت غذامیاورد و همونطورس میخورد که یدفه میپره تو گلوش
&کوک کوک چیشد خوبییی؟؟؟اجوما اب بیارررر
+باششش
&کوک خوبی
—باسر : اره
*پسرم خوبی؟؟
—اره اره
&بگیر بخورش....منظورم بخور (جوری میگه که خودشو و کوک میشنوه)...وایی خداامیدوارم نشنیده باشه که الان دوباره ادامه نده
*معلومه رو مغزت تاثیر گذاشته😈😈
&اوففف کوک یکاری کن ورا پدربزرگت اینطوریههههه
—زیادی چیزه خودم یکاری میکنم تو برو اماده شو باید بریم بیرون
&اوفففف خداشک قراره بریم خرید راحت بشمممم
—خب پدربزرگ داشتین چی میگفتین؟؟؟
..
*همنی که تابال گفتم دیگه... دیگه چی داشتم میگفتم
—خب پدربزرگ ا.ت ذچراست میگه شما بدفک میکنین ما واقعا هردوتامو کارمیکنیم براهمین بعضی ازکارامونو وقت نمیکنیم انجام بدیم
*اهوممم باش ...خب میخواستم عروسمو ببینم که دیدم ولی یچی بگمممم.....مادربزرگت گف بگم البته نظره خودمم هست....ما.......
—....
*ما....
&اماده شد داشت میومد که یه حرفی میشنوهههههه
*ما نوه میخوایم
&چیییی؟؟؟
—نوهههه؟؟؟
*اره دیگع حرفی نشنوم همین اومدم همینو بگم و برم و عروسمم دیدم خب خدافظ
—اما پد.....ایششششش
&سریع ازپله میاد پایین : الان پدربزرگت چیی گففف؟؟؟؟
—اوففففف نوه دگه چیههه ما حای ازد\\جم نکردیم چه برسه نوهههه
&چه غلطی کنیم؟؟؟
—نمیدونممم
*اهان راستی
&اوف دوباره اومد
*تا یه هفته دیگه بتید این خبرو بشنویم
—چیییی
*خدافظظظظ
&یه هفتهههههه؟؟؟؟بچهههه؟؟؟؟ایشششش
—بریم خریددددد بدو بیااااا
&کاش همه اینا یه کابوس باشهههههه....بعدشم هرچی میخواد بشه ...بشه من باتو قهرم اولا الان نباید باهات حرف میزدم و نباید به حرفت گوش میدادم دوما فقط چپن حواسم نبود وگرنه الن باهات نمیومدم..
—خفه شو بینم تو چه بخوای چه نخوای باید بااهام بیای چون امشب میخوایم به مهمونی بریم بعدشم تو باید دوست دخ\\\رم باشی
&برو بینیم باااااووو
پایان۲۷
۵۸۷
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.