کوک منp28
۵ دقیقه بعد
کوک: رسیدیم
ت: اومممممم باشه
کوک: نمیخوای پیاده شی؟
ات: آها چرا الان پیاده میشم
به زبان نویسنده 🤍
ات پیاده شد و رفت دم در خونه و کوک هم بعد از پارک کردن ماشین رفت پیشش و باهم در خونه رو زدن
تق😂
تق😂
تق😂
میا: اومدم
میا در رو باز کرد و کوک و ات رفتن داخل و همون لحظه کوک گفت
کوک: من برم لباسامو عوض کنم
ات: باشه برو اتاق بالا سمت راست یه در سفید هست اونجا اتاقمه
کوک: باشه مرسی ... اممم ... عشقم(با خجالت)
ات:باشه(خنده ی زیر لب)
کوک رفت و ات به میا گفت
ات: شام چی داریم؟
میا : نمیدونم یکم گوشت خوک ظهر خریدم اونا رو کباب میکنیم
ات: آها باشه
میا: عشقم
وی: جونم
میا: میشه برین یکم سوجو بخرین
آخه گوشت خوک کبابی بدون سوجو اصلا خوب نیست
وی: باشه عزیزم
کوک اومد پایین
ات: کوک
کوک: بله
ات: میری با وی سوجو بخرین؟
کوک: باشه ولی الان لباس پوشیدم
ات : اشکال نداره یه ماسک بزن کسی تورو نمیشناسه
کوک: باش
کوک: وی آماده ای؟
وی: اره
کوک و وی بلند شدن ، ماسکاشونو زدنو با هم رفتم کفش پوشیدن و رفتن بیرون پیاده تا سوپر مارکت رفتن
رسیدن به یه سوپر مارکت و رفتن داخل
کوک رفت سمت یخچال و ۶ تا بطری سوجو برداشت و به فکر ات بود پس براش بستنی گرفت و وی هم برای میا یدونه برداشت
با هم رفتن دم صندوق و حساب کردن
از سوپر مارکت اومدن بیرون و تو راه با هم حرف زدن
تا بالاخره رسیدن
رفتن تو کوچه و رسیدن به در خونه ی میا و ات ، در زدن و بعد چند ثانیه ات در رو باز کرد
کوک و وی اومدن تو و میا در حال آماده کردن مخلفات بود ،
میا: تموم شد
ات: بیاین بریم بالا پشت بوم
کوک: باشه
ات رفت و سینی مخلفات رو از رو میز برداشت و رفت به سمت پشت بوم ، داشت پله هارو بالا میرفت که یهو جلوی پاش رو ندید و لیز خورد
و ناگهان
ادامه دارد.......🤣
کوک: رسیدیم
ت: اومممممم باشه
کوک: نمیخوای پیاده شی؟
ات: آها چرا الان پیاده میشم
به زبان نویسنده 🤍
ات پیاده شد و رفت دم در خونه و کوک هم بعد از پارک کردن ماشین رفت پیشش و باهم در خونه رو زدن
تق😂
تق😂
تق😂
میا: اومدم
میا در رو باز کرد و کوک و ات رفتن داخل و همون لحظه کوک گفت
کوک: من برم لباسامو عوض کنم
ات: باشه برو اتاق بالا سمت راست یه در سفید هست اونجا اتاقمه
کوک: باشه مرسی ... اممم ... عشقم(با خجالت)
ات:باشه(خنده ی زیر لب)
کوک رفت و ات به میا گفت
ات: شام چی داریم؟
میا : نمیدونم یکم گوشت خوک ظهر خریدم اونا رو کباب میکنیم
ات: آها باشه
میا: عشقم
وی: جونم
میا: میشه برین یکم سوجو بخرین
آخه گوشت خوک کبابی بدون سوجو اصلا خوب نیست
وی: باشه عزیزم
کوک اومد پایین
ات: کوک
کوک: بله
ات: میری با وی سوجو بخرین؟
کوک: باشه ولی الان لباس پوشیدم
ات : اشکال نداره یه ماسک بزن کسی تورو نمیشناسه
کوک: باش
کوک: وی آماده ای؟
وی: اره
کوک و وی بلند شدن ، ماسکاشونو زدنو با هم رفتم کفش پوشیدن و رفتن بیرون پیاده تا سوپر مارکت رفتن
رسیدن به یه سوپر مارکت و رفتن داخل
کوک رفت سمت یخچال و ۶ تا بطری سوجو برداشت و به فکر ات بود پس براش بستنی گرفت و وی هم برای میا یدونه برداشت
با هم رفتن دم صندوق و حساب کردن
از سوپر مارکت اومدن بیرون و تو راه با هم حرف زدن
تا بالاخره رسیدن
رفتن تو کوچه و رسیدن به در خونه ی میا و ات ، در زدن و بعد چند ثانیه ات در رو باز کرد
کوک و وی اومدن تو و میا در حال آماده کردن مخلفات بود ،
میا: تموم شد
ات: بیاین بریم بالا پشت بوم
کوک: باشه
ات رفت و سینی مخلفات رو از رو میز برداشت و رفت به سمت پشت بوم ، داشت پله هارو بالا میرفت که یهو جلوی پاش رو ندید و لیز خورد
و ناگهان
ادامه دارد.......🤣
۴.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.