عشق یا قتل پ ۲۰ ق ۳
پ ۲۰ ق ۳ : جونگ کوک خون دهنشو تف کرد و ایستاد دستشو به معنای اینکه جلو نیاید روبه جیهوپ و یونگی تکون داد
جونگ کوک .... تو چطور تونستی؟ چطور تمام این مدت هانا رو توی خونت زندانی کرده بودی؟ چطور بهم نگفتی هانا زندست؟ چطور تونستی تهیونگ!!!!!
تهیونگ.....گفتم! دقت نکردی به حرفام! گفتم هانا رو نکشتم! احمق اسکول آخه من چطوری به خواهر یکی یه دونم شلیک میکردم هان!؟
جونگ کوک .... هانا بهم گفت به خاطر اشتباهی ک کرده تقاضش فقط مرگه!
تهیونگ...بعد مرگ پدر و مادرم ......من قانون رو تغییر دادم!.....میتونست بیاد پیش تو!
جونگ کوک...پس چرا نزاشتی! چرا کاری کردی من شب و روز خودمو سنگ کنم؟ چرا کاری کردی ک من بد اخلاق باشم و با ا/ت ازدواج کنم؟.....چرا کاری کردی ک نسبت به ا/ت حسی پیدا کنم؟ چرا؟؟
هانا...ج.جونگ کوک تو!؟
جونگ کوک بدون توجه به هانا مقابل تهیونگ ایستاده و با صورتی که نه معلومه داره گریه میکنه و نه اعصبانیه بهش چشم دوخته
تهیونگ....پدرم!!! ..... پدرم !!!! .... بهم گفت هیچ وقت هانا رو بهت ندم!.....تو خودت میتونستی رو حرف پدرت حرف بزنی؟
جونگ کوک ... در مقابل عشق میکردم!
تهیونگ...اگه عشقو اینقدر خوب درک میکنی چطور با اینکه میدونستی منو ا/ت عاشق همیم بینمون قرار گرفتی؟ چطور اون برگه ازدواج رو امضاء کردی و بعله گفتی؟
جونگ کوک .... تا از تو انتقام بگیرم!!!!!!......بعد مرگ ظاهری هانا ازت متنفر شدم تهیونگ! فک کردم تو توی اون تله ی لعنتی هرچی داشتم و نداشتم و ازم گرفتی میفهمی؟درک میکنی؟ میدونی چه زخمی بهم زدی تهیونگ.....میفهمی از دست دادن خانواده تو یه روز یعنی چی؟ هم عشقم هم خانوادم تو یه روز یه ساعت! درک میکنی! بفهم ک من چرا اینکارا رو کردم!
حرفاش دیگه از اعصبانیت گذشته بود....گریه میکرد....یاد کردن از خاطره ی مرگ پدر و مادرش براش دردناک بود....الان خوشحال میبود یا ناراحت؟......الان از بین اون خانواده هانا ....هانا فقط زنده بود....ولی هیچ وقت نمیدونسته ک هانا زندست!....این موضوع ناراحتش میکرد خیلی ..... به خاطر انتقام هانا....دست به همچین کار کثیفی زده بود در حالی ک....اون زنده بود
جونگ کوک .... تو چطور تونستی؟ چطور تمام این مدت هانا رو توی خونت زندانی کرده بودی؟ چطور بهم نگفتی هانا زندست؟ چطور تونستی تهیونگ!!!!!
تهیونگ.....گفتم! دقت نکردی به حرفام! گفتم هانا رو نکشتم! احمق اسکول آخه من چطوری به خواهر یکی یه دونم شلیک میکردم هان!؟
جونگ کوک .... هانا بهم گفت به خاطر اشتباهی ک کرده تقاضش فقط مرگه!
تهیونگ...بعد مرگ پدر و مادرم ......من قانون رو تغییر دادم!.....میتونست بیاد پیش تو!
جونگ کوک...پس چرا نزاشتی! چرا کاری کردی من شب و روز خودمو سنگ کنم؟ چرا کاری کردی ک من بد اخلاق باشم و با ا/ت ازدواج کنم؟.....چرا کاری کردی ک نسبت به ا/ت حسی پیدا کنم؟ چرا؟؟
هانا...ج.جونگ کوک تو!؟
جونگ کوک بدون توجه به هانا مقابل تهیونگ ایستاده و با صورتی که نه معلومه داره گریه میکنه و نه اعصبانیه بهش چشم دوخته
تهیونگ....پدرم!!! ..... پدرم !!!! .... بهم گفت هیچ وقت هانا رو بهت ندم!.....تو خودت میتونستی رو حرف پدرت حرف بزنی؟
جونگ کوک ... در مقابل عشق میکردم!
تهیونگ...اگه عشقو اینقدر خوب درک میکنی چطور با اینکه میدونستی منو ا/ت عاشق همیم بینمون قرار گرفتی؟ چطور اون برگه ازدواج رو امضاء کردی و بعله گفتی؟
جونگ کوک .... تا از تو انتقام بگیرم!!!!!!......بعد مرگ ظاهری هانا ازت متنفر شدم تهیونگ! فک کردم تو توی اون تله ی لعنتی هرچی داشتم و نداشتم و ازم گرفتی میفهمی؟درک میکنی؟ میدونی چه زخمی بهم زدی تهیونگ.....میفهمی از دست دادن خانواده تو یه روز یعنی چی؟ هم عشقم هم خانوادم تو یه روز یه ساعت! درک میکنی! بفهم ک من چرا اینکارا رو کردم!
حرفاش دیگه از اعصبانیت گذشته بود....گریه میکرد....یاد کردن از خاطره ی مرگ پدر و مادرش براش دردناک بود....الان خوشحال میبود یا ناراحت؟......الان از بین اون خانواده هانا ....هانا فقط زنده بود....ولی هیچ وقت نمیدونسته ک هانا زندست!....این موضوع ناراحتش میکرد خیلی ..... به خاطر انتقام هانا....دست به همچین کار کثیفی زده بود در حالی ک....اون زنده بود
۸۹.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰