رمان دلسا ۱
_خب بیا بیا جلو تر
با دستم به بچه ها اشاره کردم لب زدم_۳-۲-۱
با باز کردن چشمای مهرانا صدای ترکوندن بادکنک و صدای آدمای که میگن_تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک و صدای دستا و سوتا
نهال بدو بدو اومد جلوی مهرانا و محکم گرفتش توی بقل_ تولدت مبارک مهرانا جونم
اما مهرانا هنوز توی شک بود
_مهرانا عمه چیشده تولدت مبارک عشقم
مهرانا به خدش اومد جیغ زد و از بقل نهال در اومد و پرید بقل داوود
_بابایی
_جان بابایی
_وای خدا خیلی حوشالم
_حوشال مهرانا خوشحال
_گگگگگ
دیبا از توی آشپز خونه داد زد_عمه جونی از تولدت راضی
_آله خیلی با بغض ادامه داد_ولی کاش مامانم آدم خوبی بود و پیشم بود
مامان که منتظر به تلنگر بود زد زیر گریه با گریهی مامان و ماهم افتادیم رو گریه تیام از روی مبل پاشد و گفت_ جمع کنید دیگه تولده ها نیومدیم ختم بردیا پاشو اون باندرو بیار که یه آهنگ جدید ریختم مخصوص مهرانا خانم
تیام پاشد آهنگ گذاشت و کمرشو تکون داد مهرانا رو هم بلند به ترتیب بعدش ما بلند شدیم صدای آهنگ خیلی زیاد بود مامان داد زد_تیام کم کن اون بی صاحابو تیامم دادزد_جونم مامان زهره چی میگی
مامان با دستش اشاره کرد که کم کنه
_خب چقدر آهنگو زیاد میکنید بیاید شام
چون جای هممون روی میز جا نمیشدیم
سفر رو روی زمین پهن کردیم
با دستم به بچه ها اشاره کردم لب زدم_۳-۲-۱
با باز کردن چشمای مهرانا صدای ترکوندن بادکنک و صدای آدمای که میگن_تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک و صدای دستا و سوتا
نهال بدو بدو اومد جلوی مهرانا و محکم گرفتش توی بقل_ تولدت مبارک مهرانا جونم
اما مهرانا هنوز توی شک بود
_مهرانا عمه چیشده تولدت مبارک عشقم
مهرانا به خدش اومد جیغ زد و از بقل نهال در اومد و پرید بقل داوود
_بابایی
_جان بابایی
_وای خدا خیلی حوشالم
_حوشال مهرانا خوشحال
_گگگگگ
دیبا از توی آشپز خونه داد زد_عمه جونی از تولدت راضی
_آله خیلی با بغض ادامه داد_ولی کاش مامانم آدم خوبی بود و پیشم بود
مامان که منتظر به تلنگر بود زد زیر گریه با گریهی مامان و ماهم افتادیم رو گریه تیام از روی مبل پاشد و گفت_ جمع کنید دیگه تولده ها نیومدیم ختم بردیا پاشو اون باندرو بیار که یه آهنگ جدید ریختم مخصوص مهرانا خانم
تیام پاشد آهنگ گذاشت و کمرشو تکون داد مهرانا رو هم بلند به ترتیب بعدش ما بلند شدیم صدای آهنگ خیلی زیاد بود مامان داد زد_تیام کم کن اون بی صاحابو تیامم دادزد_جونم مامان زهره چی میگی
مامان با دستش اشاره کرد که کم کنه
_خب چقدر آهنگو زیاد میکنید بیاید شام
چون جای هممون روی میز جا نمیشدیم
سفر رو روی زمین پهن کردیم
۹۷۵
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.