پارت ۲
آروم صداش کردم که از از خواب بیدارش کنم
_یونجی......یونجی....
یونجی از خواب پرید و خیلی ترسیده بود
_چرا انقد ترسیدی؟(نگران)
+داشتم کابوس میدیدم (گریه)
وقتی دیدم انقد ترسیده نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم
+میشه پیشم بمونی؟
_معلومه که پیشت میمونم!
_من متاسفم
+(در حال پاک کردن اشک ها)
_بیا یک غذا بخور
+من خیلی گشنم بود،ممنونم
و بعد شروع کرد به غذا خوردن که یک دفعه جیغ آرومی کشید
_چیشد دوباره
+سوختم
یونجی خیلی آسیب پذیر شده بود و دل تهیونگ براش سوخت و سعی کرد که باهاش سر نباشه و آشتی کنن
_یونجی منو ببخش
همین که تهیونگ اینو گفت یونجی با چشمای معصومش به تهیونگ نگاه کرد
+منم معذرت میخوام
_خیلی تب داری .......فردا سرکار نرو
منم مرخصی میگیرم و فردا کنارت میمونم
+ممنونم تهیونگا
تهیونگ دست یونجی رو گرفت و به سمت اتاق برد تا داروهاش رو بهش بده....
(تمام)
_یونجی......یونجی....
یونجی از خواب پرید و خیلی ترسیده بود
_چرا انقد ترسیدی؟(نگران)
+داشتم کابوس میدیدم (گریه)
وقتی دیدم انقد ترسیده نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم
+میشه پیشم بمونی؟
_معلومه که پیشت میمونم!
_من متاسفم
+(در حال پاک کردن اشک ها)
_بیا یک غذا بخور
+من خیلی گشنم بود،ممنونم
و بعد شروع کرد به غذا خوردن که یک دفعه جیغ آرومی کشید
_چیشد دوباره
+سوختم
یونجی خیلی آسیب پذیر شده بود و دل تهیونگ براش سوخت و سعی کرد که باهاش سر نباشه و آشتی کنن
_یونجی منو ببخش
همین که تهیونگ اینو گفت یونجی با چشمای معصومش به تهیونگ نگاه کرد
+منم معذرت میخوام
_خیلی تب داری .......فردا سرکار نرو
منم مرخصی میگیرم و فردا کنارت میمونم
+ممنونم تهیونگا
تهیونگ دست یونجی رو گرفت و به سمت اتاق برد تا داروهاش رو بهش بده....
(تمام)
۴.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.