تولد دازای پارت۶
مافیا*
موری:خب...حاضرید بریم؟
اکوتاگاوا:بله موری سان.
چویا زیر لب:نه.
موری:چویا سان چیزی گفتید؟
چویا:گفتم بله.
موری:خیله خوب پس راه میافتیم.
موری،چویا و اکوتاگاوا راه افتادن سمت آژانس.
اکوتاگاوا در ذهن:من خیلی هیجان دارم که در جشن تولد دازای سان شرکت میکنم،فقط امیدوارم جینکو گند نزنه توش.
توی راه بودن که دازای و آتسوشی رو دیدن.
اتسوشی:اکوتاگاواااا؟؟؟
اکوتاگاوا:جینکوووو؟؟؟
دازای:چویااااا؟؟؟؟
چویا:دازاییییی؟؟؟؟
موری:خیله خوب بابا فهمیدیم همدیگه رو دیدن،بسه دیگه.
دازای:شما اینجا چیکار میکنید،همتون باهم اومدین بیرون؟
اتسوشی از پشت سر به اعضای مافیا میفهموند که دازای از چیزی خبر نداره.
موری:ام...هیچی از یه ماموریت برمیگردیم.
دازای:همتون باهم رفتین ماموریت؟
چویا:نمیدونستم وقتی میرم ماموریت باید برای تو تو توضیح بدم.
دازای:معلومه که باید برام توضیح بدی،چون هنوز بچهای.
چویا:من تو سن رشتم تمهههههه.
دازای:خجالت بکش،بیست و دو سالته هنوز تو سن رشتی؟
موری:خب...حاضرید بریم؟
اکوتاگاوا:بله موری سان.
چویا زیر لب:نه.
موری:چویا سان چیزی گفتید؟
چویا:گفتم بله.
موری:خیله خوب پس راه میافتیم.
موری،چویا و اکوتاگاوا راه افتادن سمت آژانس.
اکوتاگاوا در ذهن:من خیلی هیجان دارم که در جشن تولد دازای سان شرکت میکنم،فقط امیدوارم جینکو گند نزنه توش.
توی راه بودن که دازای و آتسوشی رو دیدن.
اتسوشی:اکوتاگاواااا؟؟؟
اکوتاگاوا:جینکوووو؟؟؟
دازای:چویااااا؟؟؟؟
چویا:دازاییییی؟؟؟؟
موری:خیله خوب بابا فهمیدیم همدیگه رو دیدن،بسه دیگه.
دازای:شما اینجا چیکار میکنید،همتون باهم اومدین بیرون؟
اتسوشی از پشت سر به اعضای مافیا میفهموند که دازای از چیزی خبر نداره.
موری:ام...هیچی از یه ماموریت برمیگردیم.
دازای:همتون باهم رفتین ماموریت؟
چویا:نمیدونستم وقتی میرم ماموریت باید برای تو تو توضیح بدم.
دازای:معلومه که باید برام توضیح بدی،چون هنوز بچهای.
چویا:من تو سن رشتم تمهههههه.
دازای:خجالت بکش،بیست و دو سالته هنوز تو سن رشتی؟
۱۰.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.