عشق سخت(part 24)
عشق سخت(part 24)
*ا/ت ویو
هوففف
چند ساعت گذشت که نامجون اومد و رفتیم شهربازی
توی راه سکوت بینمون بود ولی نامجون سعی میکرد سکوتو بشکنه
رسیدیم شهربازی
پیاده شدیم و بلیط ورود رو خریدیم و وارد شدیم
همینجور داشتیم میچرخیدیم که ببینیم چی سوار شیم
کسیو دیدم که انتظارشو نداشتم
جونگکوک با یه دختره دست تو دسته هم اومده بودن شهربازی
بغض ته گلوم رو گرفته بود
مگه من چی کم داشتم
برای اینکه نامجون نبینتش و دعوا به پا نشه بردمش یه طرف دیگه
_عههه نامجون بیا اینور اینو ببین
&چی ببینم
_اینو بریم
&ا/ت تو مطمئنی
_اره
(اتاق فرار)
_چیه میترسی
&نه من نمیرتسم به خاطر خودت میگم
یهو دیدم جونگکوکم اومد اینو سوار شه ودف
رفتیم بلیطشو خریدیم
و موقع رفتن ما شده بود
که گفتن با اونا یه تیم شدیم واییی نه
باهم رفتیم تو
جوری بود که باید دستای همو میگرفتیم و کنار دیوار اروم اروم راه میرفتیم و هر وقت صدای اره برقی شنیدیم بدوییم(تجربه خودمو دارم میگم ها ها)
نامجون اول وایساده بود بعدش من بعدش جونگکوک بعدش دختره
(اسم دختره الکسا ؛)
؛اوپااااا مراقبم هستی دیگه
+اره اره نترس
مرگ اوپا کوفت بگیره اون اوپات(به دل نگیرید)
حالا جرا جونگکوک باید دستمو میگرفت
*جونگکوک ویو
به این بهانه دستشو گرفتم
گرمای دستاش ارامش بهم میداد
ولی اون پسره دیگه کی بود
قبلا گفته بود یه داداش داره نکنه داداششه
_نامجوننن
&بله
_اروم برو
&باشه دستمو ول نکنیا
_نمیکنم
حدسم درست بود داداششه
اه از این الکسام خوشم نمیاد منو به زور اورده اینجا خانم خانما چندش
ولی خب به همین بهانه تونستم ا/ت ببینم و حتی دستشو بگیرم
ادامه دارد...
شرطا:
۲۰۰ لایک
۱۰۰ کامنت
*ا/ت ویو
هوففف
چند ساعت گذشت که نامجون اومد و رفتیم شهربازی
توی راه سکوت بینمون بود ولی نامجون سعی میکرد سکوتو بشکنه
رسیدیم شهربازی
پیاده شدیم و بلیط ورود رو خریدیم و وارد شدیم
همینجور داشتیم میچرخیدیم که ببینیم چی سوار شیم
کسیو دیدم که انتظارشو نداشتم
جونگکوک با یه دختره دست تو دسته هم اومده بودن شهربازی
بغض ته گلوم رو گرفته بود
مگه من چی کم داشتم
برای اینکه نامجون نبینتش و دعوا به پا نشه بردمش یه طرف دیگه
_عههه نامجون بیا اینور اینو ببین
&چی ببینم
_اینو بریم
&ا/ت تو مطمئنی
_اره
(اتاق فرار)
_چیه میترسی
&نه من نمیرتسم به خاطر خودت میگم
یهو دیدم جونگکوکم اومد اینو سوار شه ودف
رفتیم بلیطشو خریدیم
و موقع رفتن ما شده بود
که گفتن با اونا یه تیم شدیم واییی نه
باهم رفتیم تو
جوری بود که باید دستای همو میگرفتیم و کنار دیوار اروم اروم راه میرفتیم و هر وقت صدای اره برقی شنیدیم بدوییم(تجربه خودمو دارم میگم ها ها)
نامجون اول وایساده بود بعدش من بعدش جونگکوک بعدش دختره
(اسم دختره الکسا ؛)
؛اوپااااا مراقبم هستی دیگه
+اره اره نترس
مرگ اوپا کوفت بگیره اون اوپات(به دل نگیرید)
حالا جرا جونگکوک باید دستمو میگرفت
*جونگکوک ویو
به این بهانه دستشو گرفتم
گرمای دستاش ارامش بهم میداد
ولی اون پسره دیگه کی بود
قبلا گفته بود یه داداش داره نکنه داداششه
_نامجوننن
&بله
_اروم برو
&باشه دستمو ول نکنیا
_نمیکنم
حدسم درست بود داداششه
اه از این الکسام خوشم نمیاد منو به زور اورده اینجا خانم خانما چندش
ولی خب به همین بهانه تونستم ا/ت ببینم و حتی دستشو بگیرم
ادامه دارد...
شرطا:
۲۰۰ لایک
۱۰۰ کامنت
۷۶.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.