شوخی با اخوند ها البته امیدوارم بدل نگیرند
اندر احوال شیخ الشوماخر،سوار بر قاطر،طرفدار هری پاتر،رفیق ترامپ و کارتر،امده است که: روزگاری اموال شیخ بسی از پارو بالا رفتندی و از پس هر قاچاق و خم نمودن تحریم سودی بی شمار به جیب زدندی و خود ندانست چه کند که باید و کجا خرج نماید که شاید.
وی که هی نزد وی میرفتندی ، روزی نزد وی رفت و درد خویش بازگو نمود،وی که از عالمان بلاد می بودندی و آتش فشان علمش همواره در فوران به سر میبرد بر شیخ روا داشت تا این گنج باد نیاورده را بر چرخ پنچر صنعت بزند تا شاید نوش دارویی شود پس از مرگ سهراب.
شیخ الشوماخر که این سخن بشنید و آویزه ی گوش بنمود به تکاپو فتاد تا سخن آن عالم بالغیب و الشهادة را عملی سازد پس کسب مجوز کاری صنعتی را در دستور کار قرار داد.
پس از عبور از صد و بیست خان رستم و شکاندن شاخ غولهایی بی شاخ و دم شروع به پنچر گیری از چرخ صنعت نمود و چسب و وصله ها شد بر این چرخ.
شغلی آبرومند کز وجود الطافش ذره ذره ی ذات هستی و کل ما خلق ربک بهره بردندی.
مدتی پس از آغاز این نقطه ی عطف تاریخ که همچون بیگ بنگی بود در عدم، مامورانی معذور جهت دریافت مبالغی ناچیز قدمها رنجه فرمودند بر دیدگان آن شیخ نحیف.
یکی از اداره ی مالیات قدم رنجه فرمود،دیگری از اداره ی تعزیرات ،یکی از شهرداری قدم بر تخم دیده نهاد و آن یک از اداره ی دارایی،پس هر روزی ماموری معذور قدمی بر تخم چشم و فرق سر و دیدگان و سایر اعضای بدن آن شیخ مینهاد و فوق ما وقع.
هر جانداری در گذر از کنار این بوستان چنان عطر بوی خوش آن مدهوشش مینمود که چون خوشه چین روزگار گلی از این باغ میچید و قدمی بر سر و دیده مینهاد
شیخ کلافه پیچیده در ملافه نعره زنان، خشتک دران ،خرقه جران،سوته دلان،پشتک زنان نزد وی رفتندی و درد خویش بازگو نمود
وی سری جنبانید خشتکی درید،با انگشت سبابه ی دست راست گوش چپ خویش را خارانید و فرمود: پول خویش بردار بد بخت تا ازین بدبخت تر نشدی و حسابی بانکی بگشای و سودش را بگیر که دردسرش بسی کمتر است
شیخ که خود از نعره زنان المپیکی بود نعره ای روا داشت کز بسامد آن «زمین شد شش و آسمان گشت هشت»
سپس راهی بانک شد و حسابی گشود.
وی که هی نزد وی میرفتندی ، روزی نزد وی رفت و درد خویش بازگو نمود،وی که از عالمان بلاد می بودندی و آتش فشان علمش همواره در فوران به سر میبرد بر شیخ روا داشت تا این گنج باد نیاورده را بر چرخ پنچر صنعت بزند تا شاید نوش دارویی شود پس از مرگ سهراب.
شیخ الشوماخر که این سخن بشنید و آویزه ی گوش بنمود به تکاپو فتاد تا سخن آن عالم بالغیب و الشهادة را عملی سازد پس کسب مجوز کاری صنعتی را در دستور کار قرار داد.
پس از عبور از صد و بیست خان رستم و شکاندن شاخ غولهایی بی شاخ و دم شروع به پنچر گیری از چرخ صنعت نمود و چسب و وصله ها شد بر این چرخ.
شغلی آبرومند کز وجود الطافش ذره ذره ی ذات هستی و کل ما خلق ربک بهره بردندی.
مدتی پس از آغاز این نقطه ی عطف تاریخ که همچون بیگ بنگی بود در عدم، مامورانی معذور جهت دریافت مبالغی ناچیز قدمها رنجه فرمودند بر دیدگان آن شیخ نحیف.
یکی از اداره ی مالیات قدم رنجه فرمود،دیگری از اداره ی تعزیرات ،یکی از شهرداری قدم بر تخم دیده نهاد و آن یک از اداره ی دارایی،پس هر روزی ماموری معذور قدمی بر تخم چشم و فرق سر و دیدگان و سایر اعضای بدن آن شیخ مینهاد و فوق ما وقع.
هر جانداری در گذر از کنار این بوستان چنان عطر بوی خوش آن مدهوشش مینمود که چون خوشه چین روزگار گلی از این باغ میچید و قدمی بر سر و دیده مینهاد
شیخ کلافه پیچیده در ملافه نعره زنان، خشتک دران ،خرقه جران،سوته دلان،پشتک زنان نزد وی رفتندی و درد خویش بازگو نمود
وی سری جنبانید خشتکی درید،با انگشت سبابه ی دست راست گوش چپ خویش را خارانید و فرمود: پول خویش بردار بد بخت تا ازین بدبخت تر نشدی و حسابی بانکی بگشای و سودش را بگیر که دردسرش بسی کمتر است
شیخ که خود از نعره زنان المپیکی بود نعره ای روا داشت کز بسامد آن «زمین شد شش و آسمان گشت هشت»
سپس راهی بانک شد و حسابی گشود.
۱.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.