پارت 2
پارت 2
ات:وای چیکار کردم ببخشید
کوک:ایبی نداره
ات:نه نمیشه چجوری میرین جلسه
کوک:نمیدونم
ات:ولی من میدونم
رفتم و از کمد یه جعبه که وسایله نخو سوزن بود برداشتم و دسته کوک رو گرفتم و بردمش رویه مبل نشوندمش و گفتم یخورده صبرکن خودم میدوزمش همونجور داشتم میدوختمش که به کوک نگاه کردم بهم یه کوچولو خندید من خندم گرفت
ویو کوک
داشت دکمه لباسمو میدوخت یجوری کیوت شده بود بعدش بهم نگاه کرد منم از کیوت بودنش خندم گرفت وقتی بهم نگاه مرد خودشم خندید موهاش ازیتش میکرد با دستم موهاشو پوشته گوشش زدم
ات:میشه انقد تکون نخورید سوزن میره تویه بدنتون
کوک:اگه ابنحوری نمیشه پیراهنمو در بیارم
ات:وای نه نمیخاد همینجوری راهتم وای میخاین جلویه من پیراهنتون رو در بیارین نه نمیخاد عه تموم شد
میخاستم بلند شم که دستمو گرفت
ات:چیزی شده
بلند شد وخیلی اروم لپمو بوسید داشتم از استرس میمیردم خیلی بدنم میلرزید زود رفتم بیرون به در تکیه دادم دستمو گزاشتم رویه قلبم خیلی تن تن میزد وای خدا چم شده
نایون :هی چرا جلویه در اوتاقه رئیس وایستادی
ات:به تو چه
(نایون هم تویه شرکت کار میکنه و با ات لجه)
ات به هرفاش هتا گوش هم نکردی و رفتی اوتاقت داشتی پروندها رو چق میکردی که صدایه از بیرون اومد زود رفتی ببینی
ات:اینجا چه خبره
دیدم که نایون و یه خانومه خیلی مهترم و میان سال دارن دعوا میکنن
ات:نایون چیکار میکین
نایون:این خانوم بدونه وقت که باید بگیره میخاد بره رئیسو ببینه
ات:اینجوری باهاش رفتار میکنی خانوم خوبین
خانومه :اره خوبم
نایون: نه نمیشه برو بیرون دستشو گرفت و بزور میبرد
ات:کافیه نایون رو هول دادم که صدایه کوک رو شنیدم گفت مادر (خیلی با صدایه بلند )
ات:چی خانونه جعون
نایون:چی چی
ویو کوک
داشتم یه کارم میرسیدم که صدا های رو شنیدم رفتم پایین که دیدم نایون داره مادرمو میندازه بیرون
(راستش مادر کوک مریضیه قلبی داره و نمیتونه زیاد خسته بشه یا نباید رویه هرفش هرف بزنن مگرنه هالش خیلی بد میشه و سکته میکنه و یجیزه دیگه مادره کوک هیچ وقت شرکت نیامده بود)
کوک: مادر خوبی
مادرکوک:خوبم
کوک:بریم اوتاقه من باشه نایون با تو هم هرف دارم
ویو ات اون مادرش بود همش یوجور دیگه منو نگاه میکنه اخه نکنه رویه صورت چیزی چسپیده با همن فکرا رفتم تویه اوتاقم
(مادر کوک رو میازرم م/ک)
م/ک :کوک اون همون دوختر بود که اون روز داشتی عکساشو نگاه میکردی همونی که من دیدیم تو گفتی که دوختریی که دوسش دارم
کوک:اوف مادر جونم چیداری میگی
م/ک: به من دروغ نگو خودت گفتی هر وقتی که ات رو دیدم همون موقه که دیدیمش دیگه قسته ازدواجو باهاش داری وای یعنی دیگه باهاش ازدواج میکین
ویو کوک خوب من یوقتی به مادرم اینجوری گفتم باید سره هرفم بمونم و چخ فرستی از این بهتی
خ
م
ا
ر
ی
ات:وای چیکار کردم ببخشید
کوک:ایبی نداره
ات:نه نمیشه چجوری میرین جلسه
کوک:نمیدونم
ات:ولی من میدونم
رفتم و از کمد یه جعبه که وسایله نخو سوزن بود برداشتم و دسته کوک رو گرفتم و بردمش رویه مبل نشوندمش و گفتم یخورده صبرکن خودم میدوزمش همونجور داشتم میدوختمش که به کوک نگاه کردم بهم یه کوچولو خندید من خندم گرفت
ویو کوک
داشت دکمه لباسمو میدوخت یجوری کیوت شده بود بعدش بهم نگاه کرد منم از کیوت بودنش خندم گرفت وقتی بهم نگاه مرد خودشم خندید موهاش ازیتش میکرد با دستم موهاشو پوشته گوشش زدم
ات:میشه انقد تکون نخورید سوزن میره تویه بدنتون
کوک:اگه ابنحوری نمیشه پیراهنمو در بیارم
ات:وای نه نمیخاد همینجوری راهتم وای میخاین جلویه من پیراهنتون رو در بیارین نه نمیخاد عه تموم شد
میخاستم بلند شم که دستمو گرفت
ات:چیزی شده
بلند شد وخیلی اروم لپمو بوسید داشتم از استرس میمیردم خیلی بدنم میلرزید زود رفتم بیرون به در تکیه دادم دستمو گزاشتم رویه قلبم خیلی تن تن میزد وای خدا چم شده
نایون :هی چرا جلویه در اوتاقه رئیس وایستادی
ات:به تو چه
(نایون هم تویه شرکت کار میکنه و با ات لجه)
ات به هرفاش هتا گوش هم نکردی و رفتی اوتاقت داشتی پروندها رو چق میکردی که صدایه از بیرون اومد زود رفتی ببینی
ات:اینجا چه خبره
دیدم که نایون و یه خانومه خیلی مهترم و میان سال دارن دعوا میکنن
ات:نایون چیکار میکین
نایون:این خانوم بدونه وقت که باید بگیره میخاد بره رئیسو ببینه
ات:اینجوری باهاش رفتار میکنی خانوم خوبین
خانومه :اره خوبم
نایون: نه نمیشه برو بیرون دستشو گرفت و بزور میبرد
ات:کافیه نایون رو هول دادم که صدایه کوک رو شنیدم گفت مادر (خیلی با صدایه بلند )
ات:چی خانونه جعون
نایون:چی چی
ویو کوک
داشتم یه کارم میرسیدم که صدا های رو شنیدم رفتم پایین که دیدم نایون داره مادرمو میندازه بیرون
(راستش مادر کوک مریضیه قلبی داره و نمیتونه زیاد خسته بشه یا نباید رویه هرفش هرف بزنن مگرنه هالش خیلی بد میشه و سکته میکنه و یجیزه دیگه مادره کوک هیچ وقت شرکت نیامده بود)
کوک: مادر خوبی
مادرکوک:خوبم
کوک:بریم اوتاقه من باشه نایون با تو هم هرف دارم
ویو ات اون مادرش بود همش یوجور دیگه منو نگاه میکنه اخه نکنه رویه صورت چیزی چسپیده با همن فکرا رفتم تویه اوتاقم
(مادر کوک رو میازرم م/ک)
م/ک :کوک اون همون دوختر بود که اون روز داشتی عکساشو نگاه میکردی همونی که من دیدیم تو گفتی که دوختریی که دوسش دارم
کوک:اوف مادر جونم چیداری میگی
م/ک: به من دروغ نگو خودت گفتی هر وقتی که ات رو دیدم همون موقه که دیدیمش دیگه قسته ازدواجو باهاش داری وای یعنی دیگه باهاش ازدواج میکین
ویو کوک خوب من یوقتی به مادرم اینجوری گفتم باید سره هرفم بمونم و چخ فرستی از این بهتی
خ
م
ا
ر
ی
۵.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.