جنگل مرگ ☠
#جنگل_مرگ ☠
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟓
دستگیره رو که فشار دادم قفل بود.
کوک:پسر دایی جون چرا در اتاق اخر قفله. خبریه؟
جیمین:چونکه دوست ندارم داخل اتاق مادرم بری
میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست ولی فعلا بیخیال شدم
کوک:که اتاق مادرته. باشه!
رفتم پایین و به نامجون علامت دادم که دیگه بریم
نامجون:ما دیگه رفتیم. بای بای پسر دایی بزودی میبینیمتون. (نیشخند)
جین:برید دیگه بر نگردید
«ویو ماریا»
داشتم نقاشی رو با مداد سایه میزدم که یکی داشت سعی میکردم درو باز کنه. با شتاب به سمت کمد رفتمو توش قایم شدم.
کوک:پسر دایی جون چرا این در قفله
صداش اشنا به نظر نمیومد. بهش نمیخورد صدای جین یا جیمین باشه. پسر دایی؟ نکنه پسر عمه جیمین ایناس؟
وقتی مطمعن شدم رفته از کمد زدم بیرون و روی تخت ولو شدم و توی فکر فرو رفتم.
یعنی اون واسه چی داشت اتاقا رو میگشت؟!
از کجا معلوم ادم خطرناکی باشه؟
باید از این عمارت فرار کنم. هرچه زودتر به نفع خودمه
«ویو جیمین»
با کلافگی به سمت مبل رفتم و روش نشستم. ویسکی رو از روی میز عسلی برداشتم و یه شات توی لیوان ریختم و سر کشیدم
جیمین:این دوتا دیگه خیلی دارن زیاده روی میکنن
جین: خودت میدونی کار از دست ما بر نمیاد
جیمین: پس چی کار کنیم. خیال داری همینجا بشینم دست رو دست بزارم که اون دوتا هرکاری دلشون میخواد بکنن
جین: این حرف من نبود
نفسی از عصبی بودن بیرون دادمو شقیقه هامو مالش دادم. یه شات دیگه ویسکی واسه خودم ریختم تلاش کردمی دنبال راه حلی بگردم.
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟓
دستگیره رو که فشار دادم قفل بود.
کوک:پسر دایی جون چرا در اتاق اخر قفله. خبریه؟
جیمین:چونکه دوست ندارم داخل اتاق مادرم بری
میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست ولی فعلا بیخیال شدم
کوک:که اتاق مادرته. باشه!
رفتم پایین و به نامجون علامت دادم که دیگه بریم
نامجون:ما دیگه رفتیم. بای بای پسر دایی بزودی میبینیمتون. (نیشخند)
جین:برید دیگه بر نگردید
«ویو ماریا»
داشتم نقاشی رو با مداد سایه میزدم که یکی داشت سعی میکردم درو باز کنه. با شتاب به سمت کمد رفتمو توش قایم شدم.
کوک:پسر دایی جون چرا این در قفله
صداش اشنا به نظر نمیومد. بهش نمیخورد صدای جین یا جیمین باشه. پسر دایی؟ نکنه پسر عمه جیمین ایناس؟
وقتی مطمعن شدم رفته از کمد زدم بیرون و روی تخت ولو شدم و توی فکر فرو رفتم.
یعنی اون واسه چی داشت اتاقا رو میگشت؟!
از کجا معلوم ادم خطرناکی باشه؟
باید از این عمارت فرار کنم. هرچه زودتر به نفع خودمه
«ویو جیمین»
با کلافگی به سمت مبل رفتم و روش نشستم. ویسکی رو از روی میز عسلی برداشتم و یه شات توی لیوان ریختم و سر کشیدم
جیمین:این دوتا دیگه خیلی دارن زیاده روی میکنن
جین: خودت میدونی کار از دست ما بر نمیاد
جیمین: پس چی کار کنیم. خیال داری همینجا بشینم دست رو دست بزارم که اون دوتا هرکاری دلشون میخواد بکنن
جین: این حرف من نبود
نفسی از عصبی بودن بیرون دادمو شقیقه هامو مالش دادم. یه شات دیگه ویسکی واسه خودم ریختم تلاش کردمی دنبال راه حلی بگردم.
۷۲۱
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.