وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 42
ات ویو:امروز روز تولد ۲۴ سالگیمه......امروز میرم تو ۲۵....خیلی خوشحالم.....اوضاع خیلی تغییر کرده..... دیگه مثل قبل خونه ای اجاره نکردم....به جاش یه خونه ی بزرگ و خوشگل که دوستش داشتم رو برا خودم خریدم...ماشینی که دوستش داشتم خریدم......یه گربه برا خودم خریدم.....چیزایی که دوست داشتم رو همه و همه رو خریدم ولس تو این سالا جرئت نکردم خودم رو به خانوادم نشون بدم...یا اینکه برگردم پیششون......حتی روم نشد یه بار دیگه به مامانم پیام بدم...یا به خطش زنگ بزنم.....فردا قراره منو ببینن و شاید پیدام کنن.....چون با یه مجری مصاحبه دارم....درباره ی فیلمی که تازگی کارگردانی کردم....خیلی خوب بوده و مردم دوستش داشتن....و این خیلی منو خوشحال کرد....واییی برا فردا کلی ذوق و استرس دارم....نکنه موقع حرف زدنم یهو یه سوتی بدم......وای از اونجایی که پخش زندست همه میبینن.....یا مثلا موقعی که از یه پله دارممیرم بالا پام گیر کنه بیوفتم.......وایی حتی فکر کردن بهش هم استرس و خجالت میاره.....نه....نه...نه....میگن از هر چی بیشتر بترسی سرت میاد پس نباید ترسی داشته باشم.....قطعا همه چی خیلی خوب و عالی پیش میره و من هم با خوبی مصاحبه رو به پایان میرسونم و برمیگردم خونه....امیدوارم حداقل همینجوری که گفتم پیش بره....کیکی که گرفته بودم رو از یخچال بیرون آوردم....شمع های ۲ و ۴ رو به ترتیب روش گذاشتم.....شمع ها رو روشن کردم و رفتم جلو آینه....خب نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه از اونجایی که الان تنهام باید تنهایی جشن تولدم رو جشن بگیرم....خب حالا نوبت حرف زدن با آیینست.....
خب....سلام خودم....چطوری؟خوبی؟.....چیکارا میکنی؟....تولدت مبارک دختر.....دیدی یه سال دیگه هم چه زود گذشت....قراره یه سال جدید رو شروع کنی....و در ضمن یه سال پیر شدنت مبارک.....میدونم چه سختی هایی کشیدی تا الان به اینجا رسیدی....چه گریه هایی کردی و چه حرص وجوش های الکی بخاطر مسائل پیش پا افتاده و کوچیک خوردی.....البته بعضی جا ها هم خیلی لوس میشدی و گریه زیاد میکردی...خب درکت میکنم......اشکالی نداره....بیا به هم قول بدیم گه امسال شاد تر باشیم....یکم بیشتر بخندیم.....یکم بیشتر هوای خودمونو داشته باشیم.....میدونی که چقدر دوستت دارم مگه نه....پس تولدت مبارک قشنگترینم....حالا مثل اینکه یادت رفت شمع ها رو فوت کنیا.....بیا وقتی ۳ گفتم یه آرزو کن......۱....۲....۳......امیدوارم سال بعدی تولدم چند نفر کنارم باشن....یا حداقل یه نفر و شمع ها رو فوت کردم......یه تیکه از کیک رو قاچ کردم و برا خودم گذاشتم....بعد از خوردنش رفتم که بخوابم...چون فردا یه روز مهم برا منه.....
ادامه دارد.......
ات ویو:امروز روز تولد ۲۴ سالگیمه......امروز میرم تو ۲۵....خیلی خوشحالم.....اوضاع خیلی تغییر کرده..... دیگه مثل قبل خونه ای اجاره نکردم....به جاش یه خونه ی بزرگ و خوشگل که دوستش داشتم رو برا خودم خریدم...ماشینی که دوستش داشتم خریدم......یه گربه برا خودم خریدم.....چیزایی که دوست داشتم رو همه و همه رو خریدم ولس تو این سالا جرئت نکردم خودم رو به خانوادم نشون بدم...یا اینکه برگردم پیششون......حتی روم نشد یه بار دیگه به مامانم پیام بدم...یا به خطش زنگ بزنم.....فردا قراره منو ببینن و شاید پیدام کنن.....چون با یه مجری مصاحبه دارم....درباره ی فیلمی که تازگی کارگردانی کردم....خیلی خوب بوده و مردم دوستش داشتن....و این خیلی منو خوشحال کرد....واییی برا فردا کلی ذوق و استرس دارم....نکنه موقع حرف زدنم یهو یه سوتی بدم......وای از اونجایی که پخش زندست همه میبینن.....یا مثلا موقعی که از یه پله دارممیرم بالا پام گیر کنه بیوفتم.......وایی حتی فکر کردن بهش هم استرس و خجالت میاره.....نه....نه...نه....میگن از هر چی بیشتر بترسی سرت میاد پس نباید ترسی داشته باشم.....قطعا همه چی خیلی خوب و عالی پیش میره و من هم با خوبی مصاحبه رو به پایان میرسونم و برمیگردم خونه....امیدوارم حداقل همینجوری که گفتم پیش بره....کیکی که گرفته بودم رو از یخچال بیرون آوردم....شمع های ۲ و ۴ رو به ترتیب روش گذاشتم.....شمع ها رو روشن کردم و رفتم جلو آینه....خب نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه از اونجایی که الان تنهام باید تنهایی جشن تولدم رو جشن بگیرم....خب حالا نوبت حرف زدن با آیینست.....
خب....سلام خودم....چطوری؟خوبی؟.....چیکارا میکنی؟....تولدت مبارک دختر.....دیدی یه سال دیگه هم چه زود گذشت....قراره یه سال جدید رو شروع کنی....و در ضمن یه سال پیر شدنت مبارک.....میدونم چه سختی هایی کشیدی تا الان به اینجا رسیدی....چه گریه هایی کردی و چه حرص وجوش های الکی بخاطر مسائل پیش پا افتاده و کوچیک خوردی.....البته بعضی جا ها هم خیلی لوس میشدی و گریه زیاد میکردی...خب درکت میکنم......اشکالی نداره....بیا به هم قول بدیم گه امسال شاد تر باشیم....یکم بیشتر بخندیم.....یکم بیشتر هوای خودمونو داشته باشیم.....میدونی که چقدر دوستت دارم مگه نه....پس تولدت مبارک قشنگترینم....حالا مثل اینکه یادت رفت شمع ها رو فوت کنیا.....بیا وقتی ۳ گفتم یه آرزو کن......۱....۲....۳......امیدوارم سال بعدی تولدم چند نفر کنارم باشن....یا حداقل یه نفر و شمع ها رو فوت کردم......یه تیکه از کیک رو قاچ کردم و برا خودم گذاشتم....بعد از خوردنش رفتم که بخوابم...چون فردا یه روز مهم برا منه.....
ادامه دارد.......
۵.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.