رمان سگهای ولگرد بانگو
رویای من به واقعیت تبدیل میشود!
#پارت_2
مامانم به سمتم میاد*
مامانم: مهرنوس با کی داشتی حرف میزدی؟
من: آمممم...اوومممم..بااا...با دوستم..آره!! داشتم با دوستم تلفنی صحبت میکردم!😊
مامانم: هوم باااشه...من دارم میرم بیرون کار دارم. مواظب خونه باش تا برگردم!
من: باشهه☺️
مامانم: خدافظ🚶🏻♀️🚶🏻♀️
من: بای بای😅
مامانم: بیرون رفتن*
من: میرم و در اتاقمو باز میکنم*
اوووففف نزدیک بو-
وقتی در اتاقمو باز کردم و اتفاقاتی ک داشت تو اتاقم میوفتاد:
دازای داره خودشو از پنجره پرت میکنه پایین*
شیطان برفی میخواد دازایو هل بده*
کیوکا: خیلی معمولی*
بس کن شیطان برفی😐
چویا دنبال کلاهش میگرده و با جاذبه ش کل وسایل اتاقمو شناور میکنه😐*
نائومی داره داداششو ( تانیزاکی ) اذیت میکنه*
آتسوشی با اضطراب درحال منصرف کردن دازای هست*
آکوتاگاوا میخواد از پشت به آتسوشی حمله کنه*
هیگوچی:😍*
موری اوگای با فوکوزاوا میجنگه*
کونیکیدا غر میزنه*
یوسانو دنبال یکیه تا درمانش کنه*
رانپو دنبال خوراکی میگرده*
من: ...
من: ...
من: ف*ااااااااااک😱
اینجا چخبرههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعضای بانگو: منو نگاه میکنن*
من: چویا-سان لطفا وسایلو برگردون سر جاشششش!!!😭
چویا: اول بگو کلاه من کجاست بعد
من: اومممممم...اینا اینجاست!
دیدن کلاه*
عه اینجاست بگیرش
چویا: گذاشتن کلاه رو سرش و برگردوندن وسایل سرجاش*
من: رفتن یش دازای*
هی!! بیا پایین ببینم نمیزارم کراشم جلو چشمم خودکشی کنه بیا پایین زووود!!
کشیدن یقه دازای و آوردنش پایین*
من بدون یه بانوی زیبا خودکشی نمیکنم:')
من: هوووففف😓
و...آکوتاگاوا..لطفا آتسوشیو بکش😆
آتسوشی: ....
موری-سان و فوکوزاوا هم بس میکنن*
من: خسته میوفتم رو تختم*
ای خدااااا حوصلم😣
یاد یه چیزی میوفتم*
من: فریاد همینههههههه!!!! آرهههههههه!!!!!😃😃😃
اعضای بانگو: هن؟ =|
من: بعدا بهتون میگم...😄😁😈
ادامه دارد...
#Akutagawa
#پارت_2
مامانم به سمتم میاد*
مامانم: مهرنوس با کی داشتی حرف میزدی؟
من: آمممم...اوومممم..بااا...با دوستم..آره!! داشتم با دوستم تلفنی صحبت میکردم!😊
مامانم: هوم باااشه...من دارم میرم بیرون کار دارم. مواظب خونه باش تا برگردم!
من: باشهه☺️
مامانم: خدافظ🚶🏻♀️🚶🏻♀️
من: بای بای😅
مامانم: بیرون رفتن*
من: میرم و در اتاقمو باز میکنم*
اوووففف نزدیک بو-
وقتی در اتاقمو باز کردم و اتفاقاتی ک داشت تو اتاقم میوفتاد:
دازای داره خودشو از پنجره پرت میکنه پایین*
شیطان برفی میخواد دازایو هل بده*
کیوکا: خیلی معمولی*
بس کن شیطان برفی😐
چویا دنبال کلاهش میگرده و با جاذبه ش کل وسایل اتاقمو شناور میکنه😐*
نائومی داره داداششو ( تانیزاکی ) اذیت میکنه*
آتسوشی با اضطراب درحال منصرف کردن دازای هست*
آکوتاگاوا میخواد از پشت به آتسوشی حمله کنه*
هیگوچی:😍*
موری اوگای با فوکوزاوا میجنگه*
کونیکیدا غر میزنه*
یوسانو دنبال یکیه تا درمانش کنه*
رانپو دنبال خوراکی میگرده*
من: ...
من: ...
من: ف*ااااااااااک😱
اینجا چخبرههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اعضای بانگو: منو نگاه میکنن*
من: چویا-سان لطفا وسایلو برگردون سر جاشششش!!!😭
چویا: اول بگو کلاه من کجاست بعد
من: اومممممم...اینا اینجاست!
دیدن کلاه*
عه اینجاست بگیرش
چویا: گذاشتن کلاه رو سرش و برگردوندن وسایل سرجاش*
من: رفتن یش دازای*
هی!! بیا پایین ببینم نمیزارم کراشم جلو چشمم خودکشی کنه بیا پایین زووود!!
کشیدن یقه دازای و آوردنش پایین*
من بدون یه بانوی زیبا خودکشی نمیکنم:')
من: هوووففف😓
و...آکوتاگاوا..لطفا آتسوشیو بکش😆
آتسوشی: ....
موری-سان و فوکوزاوا هم بس میکنن*
من: خسته میوفتم رو تختم*
ای خدااااا حوصلم😣
یاد یه چیزی میوفتم*
من: فریاد همینههههههه!!!! آرهههههههه!!!!!😃😃😃
اعضای بانگو: هن؟ =|
من: بعدا بهتون میگم...😄😁😈
ادامه دارد...
#Akutagawa
۲۳.۴k
۱۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.