گروگان عشق
پارت ۴۴
.
.
بچه ها باید برش زمانی داشته باشیم تا برسیم به جای خوبش💜
.
.
۵ ماه بعد
+درسته ۹ ماهمه ولی شکمم خیلی بزرگ نشده حاضر شدن برن شرکت
۳ ساعت بعد
+داشتم قرار داد هارو میخوندم که یهو جونگ سوک دوید اومد داخل اتاقم نفس نفس میزد بلند شدم گفتم جونگ سوک چیشده ترس گفت ماوی. ماوی اونا اومدن گفتم کیا گفتم گیدیز. چتین. بوراک. سنجر همشون اومدن باید بریم گفتم ب. باشه سریع رفتیم بیرون اما دیگه دیر بود اونا رسیده بود و
(حمله و دیگه خودتون تصور بکنید :) )
+بالاخره تموم شد خداروشکر زخمی نشدم رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه
از زبان راوی
تهیونگ خیلی عصبی بود... چون فهمیده بود به ماوی حمله شده و خیلی هم نگران بود تمام خونه رو بهم ریخته بود تمام شیشه هرچیزی که فکرشو بکنید داغون شده بود در زدن جونگ کوک سریع درو باز کرد و باز دیدن ماوی خیالش راحت شد کوک گفت ماوی چیزیت نشده ماوی گفت نه.. اینجا چرا اینجوریه کوک همه چیو توضیح داد ماوی شکه شده بود ماوی خواست بره بالا که کوک بازوی ماوی رو گرفت گفت ماوی مواظب باش ماوی گفت باشه ماوی سریع رفت بالا درو باز کرد و با چیزی که دید خیلی ترسید... دستای تهیونگ خونه بود همه ی بدنش خونی بود تهیونگ تا ماوی رو دید سریع رفت سمتش درو قفل کرد و دست ماوی رو سفت گرفت انداختش روی صندلی گفت کجا بودی چرا رفتی عربده. عصبی ماوی انقدر ترسیده بود نمیتونست حرف بزنه تهیونگ گفت اگه برات اتفاقی میوفتاد چی عربده بعد از چند تا داد رفت بیرون
۴ سال بعد
+کارم توی شرکت تموم شد وسایلامو جمع کردم و رفتم سوار ماشینم شدم
از زبان راوی
ماوی بعد از اون قضیه تهیونگ رو ترک کرد( بعدا میفهمید )و الان با دخترش که اسمش ملک هستش توی یه عمارت نسبتا بزرگ با خونواده ی ماوی زندگی میکنن تهیونگ دیگه زندگی کردن براش معنی نداشت هرچند اون فقط زنده بود زندگی نمیکرد
+رسیدم مهد کودک تا پیاده شدم ملک اومد بیرون گفتم ملکم لبخند دست براش تکون دادم که دوید سمتم منم خم شدم و بغلش کردم بعد دستشو گرفتم و رفتیم سمت ماشین بغلش کردم گذاشتم داخل ماشین
.
.
بچه ها باید برش زمانی داشته باشیم تا برسیم به جای خوبش💜
.
.
۵ ماه بعد
+درسته ۹ ماهمه ولی شکمم خیلی بزرگ نشده حاضر شدن برن شرکت
۳ ساعت بعد
+داشتم قرار داد هارو میخوندم که یهو جونگ سوک دوید اومد داخل اتاقم نفس نفس میزد بلند شدم گفتم جونگ سوک چیشده ترس گفت ماوی. ماوی اونا اومدن گفتم کیا گفتم گیدیز. چتین. بوراک. سنجر همشون اومدن باید بریم گفتم ب. باشه سریع رفتیم بیرون اما دیگه دیر بود اونا رسیده بود و
(حمله و دیگه خودتون تصور بکنید :) )
+بالاخره تموم شد خداروشکر زخمی نشدم رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه
از زبان راوی
تهیونگ خیلی عصبی بود... چون فهمیده بود به ماوی حمله شده و خیلی هم نگران بود تمام خونه رو بهم ریخته بود تمام شیشه هرچیزی که فکرشو بکنید داغون شده بود در زدن جونگ کوک سریع درو باز کرد و باز دیدن ماوی خیالش راحت شد کوک گفت ماوی چیزیت نشده ماوی گفت نه.. اینجا چرا اینجوریه کوک همه چیو توضیح داد ماوی شکه شده بود ماوی خواست بره بالا که کوک بازوی ماوی رو گرفت گفت ماوی مواظب باش ماوی گفت باشه ماوی سریع رفت بالا درو باز کرد و با چیزی که دید خیلی ترسید... دستای تهیونگ خونه بود همه ی بدنش خونی بود تهیونگ تا ماوی رو دید سریع رفت سمتش درو قفل کرد و دست ماوی رو سفت گرفت انداختش روی صندلی گفت کجا بودی چرا رفتی عربده. عصبی ماوی انقدر ترسیده بود نمیتونست حرف بزنه تهیونگ گفت اگه برات اتفاقی میوفتاد چی عربده بعد از چند تا داد رفت بیرون
۴ سال بعد
+کارم توی شرکت تموم شد وسایلامو جمع کردم و رفتم سوار ماشینم شدم
از زبان راوی
ماوی بعد از اون قضیه تهیونگ رو ترک کرد( بعدا میفهمید )و الان با دخترش که اسمش ملک هستش توی یه عمارت نسبتا بزرگ با خونواده ی ماوی زندگی میکنن تهیونگ دیگه زندگی کردن براش معنی نداشت هرچند اون فقط زنده بود زندگی نمیکرد
+رسیدم مهد کودک تا پیاده شدم ملک اومد بیرون گفتم ملکم لبخند دست براش تکون دادم که دوید سمتم منم خم شدم و بغلش کردم بعد دستشو گرفتم و رفتیم سمت ماشین بغلش کردم گذاشتم داخل ماشین
۳.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.