the pain p17
the pain p17
بعد از نیم نگاهی که به در انداخت، کنار تهیونگ نشست ، موهاشو از صورتش کنار زد و آروم پیشونیشو بوسید، پتو رو روی بدنش بالا تر کشید و از اتاق خارج شد، توی راهرو بود که نامجون رو دید که به سرعت سمتش میاد
نامجون:چی شده کوک...گریه کردی؟!...
کوک: من....نام من... باید خودت ببینیش...
نامجون: حرف بزن احمق!
کوک: ...
کوک درو باز کرد و کنار ایستاد تا نامجون وارد بشه...پشت سرش راه افتاد و در رو بیصدا بست...
نامجون: این کیه؟!
کوک: هیچی نپرس ...
نامجون: چه بلایی سرش اومده؟
نامجون کنار تهیونگ ایستاد و ادامه داد...
نامجون: کوک...چه مرگته؟! ...کی این بلا رو سرش اورده؟
کوک: من.
نامجون: با یه بچه؟ انقدر عوضی شدی...
کوک: تقصیر بابا بود(با بغض زمزمه کرد)...
راوی:
نامجون آروم پتو رو کنار زد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس تهیونگ... کوک سمت دیگه ی تخت ایستاد و به شاهکار پدرش خیره شد...نام آخرین دکمه رو هم باز کرد و لباس تهیونگ رو کنار زد...
جونگ کوک ویو:
با دیدن کبودی ها و خون مردگی های بزرگ رو بدنش اشکام سرازیر شدن... حتما خیلی دردش گرفته!چطور اینکارو کردم؟
نامجون آروم دستش رو روی بدن تهیونگ کشید که باعث لرزش بدن ته شد...
نگاهش رو بالا اورد و به من خیره شد...
کوک: خوب میشه؟!
نامجون: باید ببریمش بیمارستان اینجا هیچی ازم بر نمیاد...
کوک: ولی من نمیتونم...
نامجون: خودم میبرمش
حمایت فراموش نشه🫐🌿
بعد از نیم نگاهی که به در انداخت، کنار تهیونگ نشست ، موهاشو از صورتش کنار زد و آروم پیشونیشو بوسید، پتو رو روی بدنش بالا تر کشید و از اتاق خارج شد، توی راهرو بود که نامجون رو دید که به سرعت سمتش میاد
نامجون:چی شده کوک...گریه کردی؟!...
کوک: من....نام من... باید خودت ببینیش...
نامجون: حرف بزن احمق!
کوک: ...
کوک درو باز کرد و کنار ایستاد تا نامجون وارد بشه...پشت سرش راه افتاد و در رو بیصدا بست...
نامجون: این کیه؟!
کوک: هیچی نپرس ...
نامجون: چه بلایی سرش اومده؟
نامجون کنار تهیونگ ایستاد و ادامه داد...
نامجون: کوک...چه مرگته؟! ...کی این بلا رو سرش اورده؟
کوک: من.
نامجون: با یه بچه؟ انقدر عوضی شدی...
کوک: تقصیر بابا بود(با بغض زمزمه کرد)...
راوی:
نامجون آروم پتو رو کنار زد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس تهیونگ... کوک سمت دیگه ی تخت ایستاد و به شاهکار پدرش خیره شد...نام آخرین دکمه رو هم باز کرد و لباس تهیونگ رو کنار زد...
جونگ کوک ویو:
با دیدن کبودی ها و خون مردگی های بزرگ رو بدنش اشکام سرازیر شدن... حتما خیلی دردش گرفته!چطور اینکارو کردم؟
نامجون آروم دستش رو روی بدن تهیونگ کشید که باعث لرزش بدن ته شد...
نگاهش رو بالا اورد و به من خیره شد...
کوک: خوب میشه؟!
نامجون: باید ببریمش بیمارستان اینجا هیچی ازم بر نمیاد...
کوک: ولی من نمیتونم...
نامجون: خودم میبرمش
حمایت فراموش نشه🫐🌿
۱۰.۶k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.