☆ Black? ☆
☆ Black? ☆
[ p ۱۴ ]
دست هاش رو نوازش بار روی موهات میکشید، توی شک بودی انتظار همچنین کاری از طرف جونگکوک رو نداشتی ، بعد از چند دقیقه خودشو ازت جدا کرد و گفت
کوک : بهتری ؟
با سر حرفشو تایید کردی و توی سکوت خرید کردی و از مارکت خارج شدید
[پرش زمانی به خونه]
توی خونه ترجیح دادی صحبتی نکنی و بری تواتاقت و بخوابی
[پرش زمانی به ساعت ۷ شب]
با صدای زنگ گوشیت چشم هاتو باز کردی ، دستهات رو به سمت گوشیت که روی میز کنار تخت بود بردی و جواب تلفن رو دادی
هانا : الو ؟ ا/تی چه خبر ؟
هانا دوست صمیمیت بود که باهم توی دانشگاه آشنا شده بودید و تا الان دوست بودید
ا/ت : هانا ! هیچ تو چه خبر؟
هانا : منم هیچ میگم امشب میای بریم بار ؟
ا/ت : نمیدونم آخه...
هانا : یاااا ا/تی خوشمیگذره بیا دیگهههه
ا/ت : باشه ، باشه میام "خنده"
*پایان مکالمه*
از روی تخت بلند شدی و به سمت اشپز خونه حرکت کردی ، با ندیدن جونگکوک فهمیدی که رفته شرکت پس بی خیال شدی و رفتی که آمده بشی
[پرش زمانی به ساعت ۸ شب]
حالا کاملا آمده بودی و به سمت بار حرکت کردی
*بار*
دم در هانا رد دیدی و رفتی باهاش سلام کردی و باهم وارد بار شدید ، یه میز گرفتید و شروع به خوردن کردید
هانا : یا ا/ت انقدر زد حال نباش. یکی دیگه بخور " مست"
ا/ت : هانا بسه ، داری زیاده روی میکنی بیا...
که نشستن دستی رو شونه ات حرفت توی دهنت خفه شد
پسره : افتخار میدید؟
ادامه دارد ..
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
[ p ۱۴ ]
دست هاش رو نوازش بار روی موهات میکشید، توی شک بودی انتظار همچنین کاری از طرف جونگکوک رو نداشتی ، بعد از چند دقیقه خودشو ازت جدا کرد و گفت
کوک : بهتری ؟
با سر حرفشو تایید کردی و توی سکوت خرید کردی و از مارکت خارج شدید
[پرش زمانی به خونه]
توی خونه ترجیح دادی صحبتی نکنی و بری تواتاقت و بخوابی
[پرش زمانی به ساعت ۷ شب]
با صدای زنگ گوشیت چشم هاتو باز کردی ، دستهات رو به سمت گوشیت که روی میز کنار تخت بود بردی و جواب تلفن رو دادی
هانا : الو ؟ ا/تی چه خبر ؟
هانا دوست صمیمیت بود که باهم توی دانشگاه آشنا شده بودید و تا الان دوست بودید
ا/ت : هانا ! هیچ تو چه خبر؟
هانا : منم هیچ میگم امشب میای بریم بار ؟
ا/ت : نمیدونم آخه...
هانا : یاااا ا/تی خوشمیگذره بیا دیگهههه
ا/ت : باشه ، باشه میام "خنده"
*پایان مکالمه*
از روی تخت بلند شدی و به سمت اشپز خونه حرکت کردی ، با ندیدن جونگکوک فهمیدی که رفته شرکت پس بی خیال شدی و رفتی که آمده بشی
[پرش زمانی به ساعت ۸ شب]
حالا کاملا آمده بودی و به سمت بار حرکت کردی
*بار*
دم در هانا رد دیدی و رفتی باهاش سلام کردی و باهم وارد بار شدید ، یه میز گرفتید و شروع به خوردن کردید
هانا : یا ا/ت انقدر زد حال نباش. یکی دیگه بخور " مست"
ا/ت : هانا بسه ، داری زیاده روی میکنی بیا...
که نشستن دستی رو شونه ات حرفت توی دهنت خفه شد
پسره : افتخار میدید؟
ادامه دارد ..
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۲۷.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.