پارت دوم
یدفه ری دست رایا رو گرفت
رایا اندر ذهن
یاااا حضرت پشمممم،،،خداااا الان چه گوهی بخورمممم
ری تو ذهنش
شت حاجی ریدممم (بچه ها من خیلی ٫یذره شبیه اونا حرف نمیزنم گومن)
هردو سرخ که یهو ری کاغذ رو میاره دست رایا ژون📿🗿🤏
*هه کور خوندید📿🗿❌*
و ری رفت کلشو کوبوندم ب درخت از سر بیکاری(دازای درون نویسنده فعال شد ،میخوام آخرش رو دارک کنم اشکتون دراد🥰😏*)
رایا کاغذ رو باز کرد
*ساعت ۱۱:۳۰ بیا سالن ناهار خوری *
رایا هم با خودش گفت:اوک
ــــــــــــــ*ــــ-ــــــــ-ـــــــــــ*ــــــــــاگه تو هم صورت دیدی های✋🤝
پرش زمانی به ۱۱:۳۰ شب
ویو اما:
ری به من و نورمن گفت که بیایم اینجا عهههه خودش هم اومد
ریییییییییی چرا انقد دیر کردیییی؟
ری:اما تو از ساعت ده اینجایی*پوکر* مثل قسمت دوم کوبوند تو سرش با مشت*
اما:گگگ
نورمن از خنده جر خورد
رایا وارد شد
و ری گفت بخورشـ...چیز نه نه بشین(حواسم نبود)
رایا نیست و گفت
چرا الان ب من گفتی بیام؟
ریعلی:ما میخایم سوال بپرسیم ازت
رایا:اوک میشنوم
ری:همه چیز رو تعریف کن
رایا:خو ببین من هم تو پرورشگاه بودم هم آزمایشگاه کوفتی
*نورمن و اما راز رو میدونن*
اونجا کلی دارو دادن بخوریم گفتن بخورش
بعد هم من تو خونه اصلا با کسی دوست نبودم💔🗿همه ازم دوری میکردن/: منم خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی نفهمیدم چرا،و من بیرون زندگی میکردم همه چیز رو دیدم و میدونم ولی نمیزارن برم بیرون
من رو پیتر راتری بزرگ کرده اون عوضییی
ری؛: پس تو راز اینجا و میدونی؟
رایا با نیشخند:عاره،فوق العاده هست اینکه همه بمیرن(من حسی که بعد قسمت اول داشتم)
همه میمیرن ولی در ظاهر زندگی شادی دارن,مرگ بهترین راه واسه راحت شدنه حداقل برای مـ
اما پرید وسط حرفش
بسههههه،،من تحمل اینا و ندارم کافیه،حرفات مثل یه آدم روانی میمونه،بس کنننننن
خو دیه خسته شدم پارت بعد رو بعدا میدم
خیلی چرت بود این پارت
رایا اندر ذهن
یاااا حضرت پشمممم،،،خداااا الان چه گوهی بخورمممم
ری تو ذهنش
شت حاجی ریدممم (بچه ها من خیلی ٫یذره شبیه اونا حرف نمیزنم گومن)
هردو سرخ که یهو ری کاغذ رو میاره دست رایا ژون📿🗿🤏
*هه کور خوندید📿🗿❌*
و ری رفت کلشو کوبوندم ب درخت از سر بیکاری(دازای درون نویسنده فعال شد ،میخوام آخرش رو دارک کنم اشکتون دراد🥰😏*)
رایا کاغذ رو باز کرد
*ساعت ۱۱:۳۰ بیا سالن ناهار خوری *
رایا هم با خودش گفت:اوک
ــــــــــــــ*ــــ-ــــــــ-ـــــــــــ*ــــــــــاگه تو هم صورت دیدی های✋🤝
پرش زمانی به ۱۱:۳۰ شب
ویو اما:
ری به من و نورمن گفت که بیایم اینجا عهههه خودش هم اومد
ریییییییییی چرا انقد دیر کردیییی؟
ری:اما تو از ساعت ده اینجایی*پوکر* مثل قسمت دوم کوبوند تو سرش با مشت*
اما:گگگ
نورمن از خنده جر خورد
رایا وارد شد
و ری گفت بخورشـ...چیز نه نه بشین(حواسم نبود)
رایا نیست و گفت
چرا الان ب من گفتی بیام؟
ریعلی:ما میخایم سوال بپرسیم ازت
رایا:اوک میشنوم
ری:همه چیز رو تعریف کن
رایا:خو ببین من هم تو پرورشگاه بودم هم آزمایشگاه کوفتی
*نورمن و اما راز رو میدونن*
اونجا کلی دارو دادن بخوریم گفتن بخورش
بعد هم من تو خونه اصلا با کسی دوست نبودم💔🗿همه ازم دوری میکردن/: منم خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی نفهمیدم چرا،و من بیرون زندگی میکردم همه چیز رو دیدم و میدونم ولی نمیزارن برم بیرون
من رو پیتر راتری بزرگ کرده اون عوضییی
ری؛: پس تو راز اینجا و میدونی؟
رایا با نیشخند:عاره،فوق العاده هست اینکه همه بمیرن(من حسی که بعد قسمت اول داشتم)
همه میمیرن ولی در ظاهر زندگی شادی دارن,مرگ بهترین راه واسه راحت شدنه حداقل برای مـ
اما پرید وسط حرفش
بسههههه،،من تحمل اینا و ندارم کافیه،حرفات مثل یه آدم روانی میمونه،بس کنننننن
خو دیه خسته شدم پارت بعد رو بعدا میدم
خیلی چرت بود این پارت
۵۸۵
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.