پارت 3:
ا.ت : ازم جدا شد و یه کاغذ گذاشت تو جیبم رو رفت تو شک بودم رفتم تو اتاقم کاغذو باز کردم با دیدن نوشته ی توش خشکم زد .
نوشته بود رابططو با جیمین تموم کن وگرنه اتفاق خوبی براش نمی افته .
نمیدونم چرا ولی تَه دلم خالی شد پنجررو باز کردم و با فندک کاغذو سوزوندم و سعی کردم فراموش کنم امشب چه اتفاقاتی افتاده ...
(یک هفته بعد)
امروز برگشتم خونه ی خودم و قرار بود جیمین رو ببینم .
یه دوش گرفتم و حاضر شدم .
ساعت تقریبا ۵ بود رفتم دیدم جیمین مناظره پریدم بغلش خیلی حس خوبی بود وقتی بغلش میکردم .
رفتیم جیمین رفت آبمیوه بگیره منم نشستم رو نیمکتی که جلوی مغازه بود که یهو گوشیم زنگ زد .
شماره ناشناس بود جواب دادم وقتی صداشو شنیدم تَه دلم خالی شد بهم گفت تا آخر امروز بهت وقت میدم وگرنه...
بهش گفتم تو کی هستیی؟ گفت نیمکت کنارتو ببین . همون پسره بود که اون شب ... . دستشو نگاه کردم یه چاقو بود گفت اگه تا امشب باهاش بهم نزنی کارشون تموم میکنم .
قط کردو پا شد رفت . جیمین اومد و فهمید حالم خیلی خوب نیست .
ویو جیمین: دیدم ا.ت داره با تلفن حرف میزنه آبمیوه ها رو گرفتم و رفتم پیشش رنگش پریده بود پرسیدم خوبی؟
گفت میخوام برم خونه .
گفتم میخوای بریم دکتر ؟ گفت نه فقط بریم خونه . تا خونه باهاش رفتم داشت میرفت تو که یهو برگشت و گفت بیا بهم بزنیم 💔
با شنیدن این حرف انگار یه سطل آب یخ ریختن روم .
ویو ا.ت : وقتی بهش گفتم خیلی ناراحت شد و بیشتر عصبانی هولم داد تو خونه و چسبوندم به دیوار عصبانیت از چشماش میبارید خیلی ترسیدم که یهو داد زد چراا؟
نتونستم خودمو کنترل کنم و...
خماریییی میشه لطفاً لایک کنید من برای شما فیک مینویسم ولی شما حتی لایک هم نمیکنید .خب قلبم میشکنه 💔💔🤧
نوشته بود رابططو با جیمین تموم کن وگرنه اتفاق خوبی براش نمی افته .
نمیدونم چرا ولی تَه دلم خالی شد پنجررو باز کردم و با فندک کاغذو سوزوندم و سعی کردم فراموش کنم امشب چه اتفاقاتی افتاده ...
(یک هفته بعد)
امروز برگشتم خونه ی خودم و قرار بود جیمین رو ببینم .
یه دوش گرفتم و حاضر شدم .
ساعت تقریبا ۵ بود رفتم دیدم جیمین مناظره پریدم بغلش خیلی حس خوبی بود وقتی بغلش میکردم .
رفتیم جیمین رفت آبمیوه بگیره منم نشستم رو نیمکتی که جلوی مغازه بود که یهو گوشیم زنگ زد .
شماره ناشناس بود جواب دادم وقتی صداشو شنیدم تَه دلم خالی شد بهم گفت تا آخر امروز بهت وقت میدم وگرنه...
بهش گفتم تو کی هستیی؟ گفت نیمکت کنارتو ببین . همون پسره بود که اون شب ... . دستشو نگاه کردم یه چاقو بود گفت اگه تا امشب باهاش بهم نزنی کارشون تموم میکنم .
قط کردو پا شد رفت . جیمین اومد و فهمید حالم خیلی خوب نیست .
ویو جیمین: دیدم ا.ت داره با تلفن حرف میزنه آبمیوه ها رو گرفتم و رفتم پیشش رنگش پریده بود پرسیدم خوبی؟
گفت میخوام برم خونه .
گفتم میخوای بریم دکتر ؟ گفت نه فقط بریم خونه . تا خونه باهاش رفتم داشت میرفت تو که یهو برگشت و گفت بیا بهم بزنیم 💔
با شنیدن این حرف انگار یه سطل آب یخ ریختن روم .
ویو ا.ت : وقتی بهش گفتم خیلی ناراحت شد و بیشتر عصبانی هولم داد تو خونه و چسبوندم به دیوار عصبانیت از چشماش میبارید خیلی ترسیدم که یهو داد زد چراا؟
نتونستم خودمو کنترل کنم و...
خماریییی میشه لطفاً لایک کنید من برای شما فیک مینویسم ولی شما حتی لایک هم نمیکنید .خب قلبم میشکنه 💔💔🤧
۳.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.