ددی خشن من
ددی خشن من
part 13
ویو یونگی
دوست داشتم هر چه زود تر با ات ازدواج کنم
الان حدودا یه هفته گذشته و .......
صبح ساعت ۱۰ بیدارم و با چهره غرق در خواب ات مواجه شدم خیلی کوچولو این بشر
هرچقدر سعی کردم دیگه نتونستم و صورتش رو گرفتم بوس بارونش کردم
کم کم تکون خورد فهمیدم بیدار شده
میدونم رو این کار حساس بود ولی خوب....
-یاااا یونگی
+جان یونگی
-میدونی که اینو دوست ندارم بزار بیدارشم بعد
+تو خودت رو جای من بزار فکر کن میتونی از یه فرشته کوچولو بگذری
-....
+پرنسس
-...
+دخترم
-.....
+فرشته کوچولوم قهره
-اهوم
+یاااا این قبول نیست
دیدم بدون اینکه جواب بده رفت پایین
منم از فرصت استفاده کردم به نامجون زنگ زدم بهش گفتم که یک حلقه ی زیبا برای شاهزاده خانم بیاره
و بعد از کلی حرف های نامجون رفتم پایین دیدن رو اپن هستش و از لحاظی که امروز خدمتکار ها مرخصی هستن توت فرنگی و شکلات میخوره
رفتم سمتش راناشو تو دستم گرفتم
+چیکار کنم آشتی کنی
-.....
+امشب قراره با بچه ها بریم بیرون تو هم ببرم قبوله
-واقعا می بری
+آهوم
-اوکی
+آشتی؟؟؟
- اوهم
+ دختر خودمی
۹ساعت
ویو ات
ساعت هفت بود یونگی رفت بیرون گفت کار داره منم کم کم حاظر شده بود که یونگی پیام داد برم پایین رفتم پایین ... دیدم که تکیه داده به ماشین رفتم جلو
- ......
part 13
ویو یونگی
دوست داشتم هر چه زود تر با ات ازدواج کنم
الان حدودا یه هفته گذشته و .......
صبح ساعت ۱۰ بیدارم و با چهره غرق در خواب ات مواجه شدم خیلی کوچولو این بشر
هرچقدر سعی کردم دیگه نتونستم و صورتش رو گرفتم بوس بارونش کردم
کم کم تکون خورد فهمیدم بیدار شده
میدونم رو این کار حساس بود ولی خوب....
-یاااا یونگی
+جان یونگی
-میدونی که اینو دوست ندارم بزار بیدارشم بعد
+تو خودت رو جای من بزار فکر کن میتونی از یه فرشته کوچولو بگذری
-....
+پرنسس
-...
+دخترم
-.....
+فرشته کوچولوم قهره
-اهوم
+یاااا این قبول نیست
دیدم بدون اینکه جواب بده رفت پایین
منم از فرصت استفاده کردم به نامجون زنگ زدم بهش گفتم که یک حلقه ی زیبا برای شاهزاده خانم بیاره
و بعد از کلی حرف های نامجون رفتم پایین دیدن رو اپن هستش و از لحاظی که امروز خدمتکار ها مرخصی هستن توت فرنگی و شکلات میخوره
رفتم سمتش راناشو تو دستم گرفتم
+چیکار کنم آشتی کنی
-.....
+امشب قراره با بچه ها بریم بیرون تو هم ببرم قبوله
-واقعا می بری
+آهوم
-اوکی
+آشتی؟؟؟
- اوهم
+ دختر خودمی
۹ساعت
ویو ات
ساعت هفت بود یونگی رفت بیرون گفت کار داره منم کم کم حاظر شده بود که یونگی پیام داد برم پایین رفتم پایین ... دیدم که تکیه داده به ماشین رفتم جلو
- ......
۳۷۱
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.